شعر سیصد و بیست و ششم
.
از من ناراحت بودی
و خشمگین
و دوباره دشنه زدی
شاید
زخمی بزنم
تا آرام شوی
خبر نداشتی
آن زمان
دلم با تو مهربانی میکرد
و تو …
لبخند غمناک مرا
لبی چروکیده از خشم کردی
و این
یعنی
هنوز راه های نرفته بسیار پیش پای من است
و سفر ادامه دارد
و دلم خوش است
به نور
که میتابد
ظهر است
آفتاب اردیبهشت
می سوزاند
و حس میکنم
شبی تاریک است
و ستاره ی قطبی
مرا تا سر منزل وصال
تماشا می کند
و من
او
را
ریرا!
.
.
.
امضاء:
علیرضا یادآر
.
۳:۴۰ بعد از ظهر ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳