اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟
اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟

تازگی ها به تو می بالم و تو نیز به من می بالی

تازگی ها به تو می بالم و تو نیز به من می بالی

زانویم در بغل و پیش سرم جایِ سرِ تو خالی

تازگی ها نفسم بوی نفس های تو دارد آری

آمدی رفتی و بر کلبه ی دل پهن نمودی قالی

راست گفتی که تو نقاش گل قالی این دل بودی

گره ی عشق به انگشت محبت گره هایی عالی

حسرتم شد که بمانی و میسر بشود دیداری

حیف اما که تو رفتی و نشد صحبت و قیل و قالی

بعدِ آن این من و این کلبه و نقش قالی

بی تو پا بر سر این نقش نهادن نکند اقبالی

باز در فکر شدی نقشِ رخِ یار زنی بر بومی

ترست آمد ز ملامت بکشی باز از او تمثالی

آرزو عیبِ دلِ تنگ نباشد به امیدی شادی

تا رسی بر درِ آن کلبه ی ویرانه ی نیک آمالی

روزها رفت و نشد نوبتِ دیدار و سرشکت ریزان

وعده دادی به دلت دوره ی وصلت بشود امسالی

تا فراموش کنی نقش رخش کوچه به کوچه گشتی

لیک پیدا ننمودی به جهان در دل خود امثالی

مدتی چند گذشت و به دلت شکوه ی بی ساز و سخن:

هیچ یادم نکند هیچ نپرسد ز منش احوالی؟!

کاش من مثلِ پرستو بزنم پر به دلِ آتشِ دل

وه چه زیباست که پرواز کنم با همه ی بی بالی

عاقبت دست و من و دست نگارم برسد بر دستش

نغمه کردی و به آن چالِ رخت اشک و کنون خوشحالی

باز تو مثل سرایش همه شب نذر نمودی آری

تا برآورده شود هیچ نگفتی که کنی اهمالی!