اى خداى مهربان
نگرانِ پاکى ام
نگرانِ کودکى
روز اوّل که ز دیدارِ تو آمد بدنم
گریه کار من حیرانِ جهان بود و دو چشمانم پاک
چه کسى ثروت چشمان مرا داشت خدا؟
ترسم اى دوست که آن ثروت بسیار رود
ثروت کودکى ام آه خدا
بازگردان و دلم ساده تر از کودکِ شش ماهه نما
اى خداى مهربان
نگرانِ دل شدم
که شود سنگ
خدایا چه کنم؟
چشمه ى اشک شود خشک
چه سازم
چه کنم؟
نگرانم که بگویى که ببین معنىِ آغوش نفهمیدى تو
نگرانم که مرا دوست ندارى و به آغوش نیایى
چه کنم؟
جمعه 29 آذرماه سال 1398 ساعت 08:22