بیا باران
که گل پژمرد و تفتید و زنبورش مکیدش شهد و نیشش زد
و بلبل ناله سر داد و فغان
تا آن که گل،
از دردِ خود خواهیِ پروانه،
که گل را سخت زیر پا گرفت
تا آن که خود باشد
و بالش باشد و دردش
رها گردد
و گل رفت تا امیدی
تا رها گردد
از این درد و غم و غربت
از این تنهاییِ مفرط
گناه گل نبود و کرم ابریشم؛
گمان می کرد: دنیای گلِ تنها،
شبیهِ پیله ی تنگست
بیا باران
زمین جای غریبست و بیا گل تشنه است و بالِ پروانه
هنوزش بوی آن نم خانه ی تنگش دهد
بشویش از نمِ پیله
و عطر گل بِنه بر رویِ نسرینش
بیا باران