دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟
دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

دَفْتَرِ شِعْرِ دُکْتُرْ عَلیرِضا یادآر

آیا دینی بِه جُز عِشْق، می‌شِناسی؟ آیا؟

دلم بیگ بنگ می خواهد


دلم بیگ بنگ می خواهد
به قول فرهیخته تر ها
مهبانگ

دلم فریاد مى خواهد
آرامش مى جوید در فریاد
و در فریاد آرامش

هر دو با هم

دلم لذّت مى خواهد با درد
درد با لذّت

دلم شیدایى مى خواهد
و در اوج شیدایى پژمردگى
و در چاهِ ویلِ افسردگی، شیدایی

هر دو با هم 

دلم رؤیا تمنّا می کند و بیداری
دلم بیداریِ سراسر رؤیا
و رؤیای همیشه بیدار
می خواهد

دلم باران می خواهد و خورشید
زمستان و تابستان

هر دو با هم 

دلم زندگى مى خواهد و مرگ
و در زندگى مرگ
و در مرگ زندگى

دلم غم مى خواهد
و در غم شادى
و در شادى غم

دلم طالب آسانى است
و در آسانى سختى
و در سختى آسانى

هر دو با هم 

دلم شعر می خواهد و نثر
فلسفه و ساینس
دین و هنر
تجربه و شهود
شهودِ فرشته و شهودِ گردیِ سیاره ی زمین
شهودِ داروین و هاوکینگ و انیشتن و ماکس پلانک و صدرا
شهودِ رؤیا و تداعی و کاوش فروید
شهودِ کارل گوستاو یونگ
شهودِ آدلر و فرانکل و ویلیام گلاسر
شهودِ فیلیپ زیمباردو در زندان استنفورد
شهودِ سلیگمن و سگ هاى افسرده 
شهودِ باربارا فردریکسون که چشم او بگشود
دوباره وقت دعا شد و ساخت و گسترش مى داد 
شهودِ میهالی چیکسنت و غرقه گشتن خلاق و رازِ بانویش
شهودِ اقتصاد رفتاریِ دانیل کانمن
شهودِ آرون تمکین بک پنسیلوانیا
شهودِ رهبری نصیر قائمی هاروارد
شهودِ رهبریِ دل
شهودِ خوبیِ دیوانگی مارتین لوتر کینگ و گاندی و جان کندی
شهودِ رهبریِ روزولت و چرچیل و راز تد ترنر
شهود خواجه نصیری که سیر دانش نه ...
نمی شد و نشد آن مرد دریایی
شهودِ شاعرانه ی فیض کاشانی و شیخ بهایى عاشق
شهودِ محمدتقى جعفرى و معناى زندگانى او
شهودِ سیّدِ طاووس در حلّه نجف بغداد
شهودِ حافظِ شیرازىِ قرآن به شرابى ز دستِ ساقىِ کوثر
شهودِ احمدِ حافظ
شهودِ دخترِ احمد که رازِ فردا گفت
به خطبه ی فدکی با زبانِ پاک خدا
شهودِ مریمِ عذرا
شهودِ موسی و عیسی
شهودِ ابراهیم
شهودِ آدم و حوّا
شهودِ ساقیِ کوثر
شراب می خواهد
دلم نجف 
نجف و کربلا می خواهد

دلم منطق می خواهد و احساس
احساس منطقی و منطقی احساسی
اشراقی مشّائی و مشّائی اشراقی
دلى عاقل و عقلی دلبر
و جنونی عاقلانه و عقلی مجنون
دیوانه
عشقى معقول و عقلى معشوق

دلم مدارا می خواهد و تحکّم
تحکّمی در عین مدارا
مدارا در قلبِ قاطعیت

دلم جبر می خواهد و اختیار
دلم بی اختیار یار می خواهد
نگار می خواهد

دلم ناخودآگاه عشقی خودآگاه می خواهد
و خودآگاه عشقی ناخودآگاه
دلِ دیوانه،
روانکاوی، محبوبه می خواهد
آنّا فرویدى دیگر
ناب تر
از عشق والاتر 
عاشق تر

دلم جلال می خواهد و جدّیت
جدّیت در مزاح و مزاحی جدّی
طنزی تلخ و تلخوَشی شیرین

دلم
شیرینی شور
و شوری شیرین
نمکین
مى خواهد

دلم جمال می خواهد و جلال
جلالی جمیل و جمالی جلیل
أجلّ أجمل

دلم مردانه می خواهد
دلم زنانه دوست دارد
زنانه مهربانى
مردانه حمایت
مى خواهد

دلم شمشیر مى خواهد
دلم نوازش
دلم آغوش مى خواهد
دلم همدل ...

دلم نشستن مى خواهد
و برخاستن
و خُفتن
ایستادن
رفتن با تو
ماندن کنار تو
و ایستادن پا به پای تو
سر نهادن
بر شانه ى تو
از ازل
تا ابد
مى خواهد

دلم کودکانه
بالغانه
پیرانه و جوانانه می خواهد
دلم مستانه مى خواهد

همه با هم

دلم بالا مى طلبد
و پایین
آشوب مى خواهد
دلم قرار
قرار و آشوب
پریشانی و حیرانی
دوباره شیدایی می خواهد

دلم حرکت مى خواهد و سکون
سکون در حرکت و حرکت در سکون
حرکتى جوهرى و جوهر حرکت

دلم گردش مى خواهد
یار را از همه سو می خواهد
طواف مى خواهد
دلم دور نگار مى گردد

دلم هواییِ شکیب
و بى قرارى
بى قرارى در شکیبایی

دلم دلدار مى خواهد و بى دل
و بیدلى دلدار

دلم جمع مى خواهد
بین تمام نشدنى ها

همه با هم

دلم آرزوش تنهایی است
و در کنارِ این تنهایی
حضور و جمع می خواهد
و همراهِ این جهان بی خلوت
تنهایی ... 

دلم شدن مى خواهد آنگاه که نمى شود
عدم مى خواهد در عین وجود
هستی با نیستی
تو را 
و من را با هم
بودن را با نبودن
و تو را و تو را

دلم وحدت در عین کثرت
کثرت در عین وحدت
عجیب می خواهد
فنا می خواهد و بقا می خواهد

دلم ذرّه می خواهد
کاه را
کهربا را
کهکشان را

همه را با هم

دلم شب مى خواهد
با آرامشش
با رازهاى سحرگاهى
و روز مى خواد
با سوزش آفتاب وسط روز
قسم به شب
قسم به روز
دلم «تو» را می خواهد

دلم اوّل مى خواهد با آخر
آشکار پنهان
مهربان متکبر
منتقم مهرورز

دلم شاهى طلبد و گدایى
گشایش و فقر

هر دو با هم

دلم دل مى خواهد و دل نمى خواهد
دلم مى خواهد که نخواهد 
و نخواهد که بخواهد
دلم می خواهد که بخواهد 
و نخواهد که نخواهد
دلم دل دل مى کند

دلم گریه مى خواهد و خنده
اشک و لبخند
درون و برون
آسمان و زمین

دلم شرم مى خواهد و پرده درى
حجاب می خواهد و عریانی
هر دو با هم
شجاعت و ترس
ترس و شجاعت
امید و ترس
ترس و امید
طمعِ زیبا
و آزادگی
آزادی 
اسیری
همه با هم

دلم صفر مى خواهد و صد
هر دو با هم
و من بى نهایت صفرم
کنار تو
اى یکتاترین «یکِ» من

دلم مى لرزد
و این لرزش همیشگى را
کنارِ تو مى خواهد

دلم جنون مى خواهد و سلامت
سلامت و جنون
طبیب مى خواهد
طبیبى که دیوانه کند
بیمار کند
درد دهد
دوا دهد
شفا مى خواهد و بیمارى
بیمارى در شفا
شفا در بیمارى
سرما در گرما 
و حرارت در سرما
آتش کنار آب
و باد در آتش
و خاک بر سر آتش 
و آتش بر سر خاک
و جان در آتش 
و آتش در جان
و موج می جوید

دلم در سرمای آسمان ها
میان ابر ها
آتش مى خواهد
انفجار و جنگ ... 
شمشیرِ ابر بر دلِ ابر می جوید؟
سینه بر سینه می خواهد
رعد و برق می خواهد
و آشتی
بین ابرها
دلم جنگ نه ...
تا ابد صُلح می خواهد
دلم عاشقانه باران می خواهد
و نور و مسیر عصب به آسمان
دلم شبی قدم زدن زیر باران
و با ولوله ی رعد و برق
و دلهره ی مرگ
دستِ پنجه شده در دست یار می خواهد
دلم تو را خیسِ خیس می خواهد
و زیر اشک درختی
وصال می خواهد
دلم از تو
کودکی چون من
دیوانه می خواهد
عاشقانه می خواهد
دلم تو را چون درختِ سیبِ بهشت می خواهد
دلم تو را بارورانه می خواهد
دلم کودکی چون تو
از تو
پر از اضطراب می خواهد
همان که پر شده از آرامش دلم چون تو
دلم کسی شبیه من و تو بی قرار می خواهد
که پاکی اش به تو رفته
و گشته شعر من و تو
دلم ببین که دوباره
نگار می خواهد
و کودکی که کند پاک می خواهد
دلم صدای غرّشِ مستِ فرشته ... 
می خواهد

دلم دلم دلِ من
آغاز مى خواهد و پایان
در پایان آغاز 
و در آغاز پایان

دلم دل دلانه مى خواهد
دلم دالّ می خواهد

جوانى در پیرى
و پیرى در جوانى

دلم صفر مى خواهد و یک
دلم رایانه مى خواهد
از جنس دل

دلم حساب مى خواهد و بى حسابى
بى حسابى در حساب

دلم دریا مى خواهد در کویر
و کویر در دریا
کوهى کنار درّه 
و درّه اى کنار کوه
افتادنى برخاستنى
و برخاستنى افتادنى
خواستنی

دلم اسب می خواهد
اسبی سپید 
مادیانی ایستاده بر دو پا
و چارنعل تازان
در صحرای سوزان
عرق ریزان

دلم پروانه مى خواهد و بلبل
و شمع
پروانه اى که پر زند
در این جا پر زند و در شهر نگار
باران ببارد

دلم افتاده به پای سلیمان
به پای أیوب
دلم مهر می خواهد

دلم عشق مى خواهد و نفرت
و نفرتى عاشقانه و عشق
و عشق
و عشق
و عشق می خواهد
سیاهیِ چشم و خال و چالِ یار
سپیدی رویِ نگار
می خواهد

دلم سیاه مى خواهد و سپید
دلم غزل مى خواهد و شعر نو
حتى شعر سپید
از این ترانه های امروزی
گهگاه رپ
و شعر أعشی و امرؤالقیس
و گوته
شعر حافظ
نظامی و سعدی
مولوی
و شاعران خارجکی
شعر پروین و سهراب و بهمنی و ابتهاج
و نیما 
و احمد شاملو 
حمید هیراد
و وحشی بافقی
و محتشم
و بهار و ایرج و جبران
و شهریار
و خطبه های أمیری که
دل برد از ما
و قرائتی از مصحف
با طورِ عراقی
حجازی
و سوز و ژرفِ نفس هاى مصرى

دلم شعری شبیه این سروشِ سُرایشت خواهد
که شراب است و مست می گرداند
زمین زند و بالا بچرخاند

دلم شهر مى خواهد
دلم روستا
دلم آبادی می خواهد
دلم ویرانه

دلم مناجات
دلم خرابات
دلم همه ی عُمر مناجات در خرابات می خواهد

دلم دلیل نمی خواهد
دیدن می خواهد و ندیدن نه ... 
نمی خواهد

دلم می خواهد همیشه باشی
ببینمت 
و مست بمانم
دستم بر دامنت
درست 
مثل حالا
دل دل کند
که بمانی
ای دل

دلم می خواهد
همیشه می خواهد
از هر جهت و بی جهت می خواهد
کهکشانِ دلم
سیر نمی شود
و تنها
تویی
او
آنکه
آرامش کنی

دلم
تنها
تو را می خواهد

دلم در میان این قطب های بی انتهای دور از هم
بی تاب است و تاب می خواهد
دلم سرگشته از این فاصله ها
شگفت
فاصله می خواهد
وصال می خواهد
دوری در عینِ وصال می خواهد
دلم وصله ... 
وصال 
می خواهد

و می داند نمی داند
نمی خواهد
جز آن چه یار می خواهد

دلم جز «او» چه می خواهد
دلم جز «هو» چه می جوید؟