-
نیل
1395,02,04 19:01
سنگدل آن که نگه بر گُلِ مجنونی کند خونِ عاشق جاریست لیلا! که را جاری کند؟ گربه ای تنها و بی آزار را کی حاضر است بینوا بیمار را زندانی گونی کند؟ موسیِ پیغمبر از بارِ گران یاری گزید از کجا پیدا کنم خوبی که هارونی کند؟ شهر را مرگی گرفته منجیِ ما دیر کرد رادمردی کی بیاید فکرِ طاعونی کند ؟ کارِ خوبان در جهان عزلت نشینی...
-
معمّا
1395,02,04 18:46
همچنان یاسِ امین الدّوله باید تا کجا پیچیده شد بر سرِ دیوار خانه با که باید دیده شد؟ مثل پیچک بر تنِ سروِ چمانی تا به کی باید خزید؟ در وصالِ یار باید لحظه ای خندید و هم غمدیده شد می شود شمعی شد و چون چشمه جاری شد وَ آخر خشک شد می شود گاهی برای مجلسی تاریک نورِ دیده شد جمله ای بودم که آسان بود فهمِ واژه هایم ای خدا من...
-
عهد و عروس
1395,02,04 18:43
در قلبِ من نشستی شیپور می نوازی در خلوت غمینم در شور می نوازی عهدی که کرده بودی از یاد برده ای تو حالا به جایِ آن عهد سنتور می نوازی شمعت چکید و دیگر عزمِ رحیل دارد زین پس اگر نوازی بی نور می نوازی موسی شو و تکلّم با ایزد جهان کن بهتر که گفته باشی در طور می نوازی شب ها پس از عبورم صبحی ندارد ای دل بی ساز، آنِ کوچم بر...
-
سرخ انار
1395,02,04 18:40
شبِ غربت مژه ام میلِ چکیدن دارد لبِ تفدیده ی من قصدِ تکیدن دارد دلِ دریایی تو خواست فراموش کند و دو چشمِ سیهت تابِ ندیدن دارد همه ترسم برود مرغکِ وحشی از بام چه توان کرد اگر عزمِ پریدن دارد؟ غم خارِ گلِ من یکسره در جان افتد بخلد خارِ غمش وه که خلیدن دارد نه صبوحی ز سبوی دهنش روزی توست به که گویم که لب لعل چشیدن دارد...
-
خون و لب
1395,02,04 18:37
شامِ هجران من مست سحر شد، و سحر هم شب شد سوزِ دل بود که بالا زد و حالا به سرِ ما تب شد از همه خلق بریدیم و گمانم که دعایم بگرفت ذکرِ من شکر شد و شکر که این بار نگارم رب شد لب بریدم که گَزیدم لب خود از همه ی عمر خدا آب آیینه شد و سرخ شد و خون، هیجانِ لب شد هر شبم بوی تو می آید و بارانِ دلِ من بچکد کس نداند که چه شد جام...
-
حزین
1395,02,04 18:34
آن نقطه ی ضعفِ من دانی که همین بوده چون نامِ تو می آمد این دل چه حزین بوده دل در پسِ نام تو در شور و شراری چند گویی که دلت چون من بیدارِ کمین بوده بیمار نه محکوم است دلدار نه او شوم است کاری است که دل کرده در عشق ظنین بوده ظلمت بگرفته جان تا نور از او رفته صد شکر که عمری او خود نور جبین بوده تو مرغ هویدایی تو عاشق و...
-
بیداری
1395,02,04 18:32
تا بخندد نوگلی تنها دلا کاری بکن سفت کن شال کمر را و کمی یاری کن خفته ای عمری و خوبت را ز یادت برده ای التماست می کنم برخیز و بیداری بکن گاه هم کاری نمی آید ز دستت غم مخور گریه کن اشکی شبی جاری کن و زاری بکن بر تنت باید بدوزی خوش لباس عاشقی پود آن را از محبت از غمت تاری بکن کوه سینا وادی اقدس نیفروزد دگر خیز و این جا...
-
بی کسی
1395,02,04 18:30
ورق می زنم دفتر شاعران را ببویم گلِ باغشان در جهان را مکن عیبِ من گر ز احساس گویم رها کن کنم فاش احساسمان را گهی رازگویی دلِ آدمی باز کرد بگو تا بگویم غمِ عاشقان را کسی هم ندارم خدایا سپاس تو گفتی خوری غصّه ی بی کسان را سُرایش سُرا باز نیکو سُرا که خواهد کند فهم بارِ گران را ؟
-
باغ گیلاس
1395,02,04 18:27
دفترم دارد پر از اشعار ناگفته خدا شعرِ من امضا کن و نامم بنه خسته خدا دفتر جانم بیا بربند خاری هم ببر غنچه کن خاری خدا یک غنچه ی بسته خدا با دُعا گاهی قضا گاهی قدر تغییر کرد لااُبالی گفت من را کن تو وارسته خدا چاقوی بی دسته ام خود می توانی برکشم یا بده بر جای آن دسته یکی دسته خدا باغ گیلاسم که باید دانه دانه خورده شد...
-
بی دل
1395,02,04 18:24
از سیاست نسُرایم تو مگو که دین ندارم عاشقی شیوه ی من شد وَ سخن جز این ندارم بر تنم به خشم کوبی! بزن و بکن تباهم می زنی چرا که دانی دل سنگ و کین ندارم جرمم افزون شده پیشت که چرا نمُرده ام من تا تو باشی نتوان مُرد و سرِ همین ندارم می شوی آهوی وحشی و دوباره می گریزی غافلی از این که دانی جرأتِ کمین ندارم تاب رفتن و نشستن،...
-
بهارم
1395,02,04 18:20
شاد از آنم که سراپای بهارم تازه گو به بسترت سر بگذارم دامنم پر ز شکوفه دلِ من خوش بلبلا ناله کن و بمان کنارم روزهایم برود تا که بمیرم نیک بنگر که چه را، چرا شمارم سبزه هایم به چمن رست نگاهی لاله وش نگو تو از حالِ نزارم مردمان شاد کنارم، که بهارم کس نگوید که چرا چنین بِبارم من خزان را سپری کردم و ای دل خود بدانم که...
-
صفا کردن
1395,02,04 18:18
چه کاری بهتر از در محضرِ ایزد دُعا کردن دلت پیشش شبیهِ سفره ی شامی رها کردن به آغوشت فِشاری زانوان را دست در هم سپس قدری به زیر لب خدا کردن خدا کردن کمر در گوشه ای زندانی و سر بر تنِ دیوار ... نهادن، سر زدن، آن گَه صفا کردن صفا کردن کنارِ خنده ها آبی زچشمانت نهادن گلِ لب ها بشویی این روش را جا به جا کردن طبیبانم مرا...
-
شیداتر
1395,02,04 18:02
کسی شیداتر از من در جهان نیست دلم می گوید و کار زبان نیست عزیزان عیبِ من کردید، کردید شما گویید عیب از کارتان نیست؟ خداوندا بر این بنده نظر کن به جز تو مهربان در قلب و جان نیست تو دستِ من بگیر و تو نشانم تو باشی همرهم دردِ گران نیست الهی بارِ من افتاد رحمی کنارِ تو نیازم با کسان نیست خدایا مسگران مس کاسه کردند که می...
-
نمی فهمد ... نفهمد
1395,02,04 18:00
شعر زیبای مرا مردک نمی فهمد نفهمد گر بهار آید گلی بیند ؟ نبیند ، پس نبیند آن لب باران زده باغ انارم نو بهارم خواهشی دارد دل از لب ، تک اناری هم نماند جام های شعرِ من ارزانی اهلِ دلِ من من نگفتم جامِ جم را هر که می خواهد بنوشد چون گل سرخ است این گفتار و چشم دل بخواهد گر کسی می خواهد از آن خار یا برگی بچیند بارشِ بارانِ...
-
لحظه ی دیدار
1395,02,04 17:56
لحظه ی دیدار، خدا باز فرا می رسد آهوی دشتم تو بگو آنِ چَرا می رسد؟ سقف ندارم چو نباشد مهِ من در برم خلوتیان نوبتِ رفتن به سَرا می رسد گوشه نشینیم و از این شیوه ی بیگانه خوش فاش سُرا کُنج ِ عزیزی چو حَرا می رسد کیست امیری به جهان تا نبرد رشکِ ما ؟ شکوه نکن ساعتِ رشکِ اُمرا می رسد مُرغ ِ قفس خسته مشو بال و پر از کف مده...
-
آموزگاری دیگر
1395,02,04 17:53
آن روز غُراب گور می کَند تا آن که برادرش بپوشد قابیل به سر زد که چنینم ای وای که ناتوان ترم من، از پنجه ی آن غرابِ بیدار قابیل عموی نوع انسان زان پس که برادرش بمیراند عاجز شده چون کُند برادر آموخت غراب شد معلّم از قتل و گناه او چه بسیار گفتند و پناه بر خداوند از سرکشی از گناه وعصیان اما سخنی دگر بگویم هر چند بدی کرد...
-
به خدا بسپردم
1395,02,04 17:49
عاشقی کار من عاقل فرزانه نبود آن دو را بوسیدم پس از آن عشق آمد تا تفرّج من از این شهر به آن شهر به بستان رفتم من گمان می کردم از صداقتهایم راز دنیا بینم راست گویم و جهان راست به من می گوید سنگ زیبا خندید زیر آن سایه ی باغ سنگ را بوییدم به دل من افتاد سنگ خواهد بشود زینت دیوار بهشت التماسش کردم که خدا را که بیا کاری کن...
-
مُشت غم
1395,02,04 17:45
روزگارم خوش نیست آسمان تاریک است دلِ من می گیرد مُشتِ غم قلبِ مرا بفشرده خون چکد غم ز کفش چون که رهایم سازد زیر سنگم و فشارِ دنیا می رسد بر دل و جانم گویی آسیابست و منم سنگِ کف و زیرینش!
-
کاش که جانم بستانی
1395,02,04 17:43
دیگر از دست کسی هیچ ندارم گله ای بنگر شهر دلم را که شده زلزله ای باغ را ترک نکن قامت این سرو ببین گوش کن نغمه ی دلگیر غم چلچله ای از من از قصه ی این شهر مپرسی صنما تا لبم باز شود تازه شود ولوله ای هیچ دامم نشد آن دام که گیرم همه ات باز نومید نگشتیم و نشاندم تله ای جان من عشق تو را می کشد و مجروحست آه یا رب بنگر زخم دل...
-
رنگ تنهایی و مرگ
1395,02,04 17:18
باز هم فصل خزان در بهار آمده است و دلم می گیرد رسمِ دنیا این است که بسوزی جگرت را و بسوزد جگرت جانت را صحبتِ وصل و فراق... نیست دیگر که دو تا بودن نیست آرمانم به دو چشمم لیک دیگر جان نیست تابِ جان نیست و جان کندن نیست طاقت حمل نَفَس نیست و قلبم نشود یار دگر تا تپش ها کند این میوه ی خوشفامِ صنوبر دلِ من دلِ من می لرزد...
-
قافله سالار جدایی
1395,02,04 17:06
رسمش این است شاید تو چنین می خواهی یا که من می خواهم باز هم قصّه ی ما رنگ خزان بگرفته شاید این خوب ترست که نباشم و بخندی بی من زشت آن است که من باشم و از بودن من رنجِ عالم بکشی شاد باشی به خدا شادترم خنده کن پیش تو باشم یا نه سهم تو فصل جنون و غم نیست سهم تو شاعرِ این شعر و شب و ماتم نیست سهم تو این سرِ بیمار، در این...
-
فنا
1395,02,04 16:49
دنیا تمام می شود آخر خدا خدا دنیای ما به فنا می رود خدا دنیا به ما چه نگاهی نموده ای؟ دنیا صدا کنی نکنی محو می شوی دنیا به ما تو چه سودی رسانده ای دنیا برای تو چه کردیم عمر ما؟! آخر نفسی می رسد که آن در دفتر شمارش این مزرع نفس آخر پناهِ سینه ی جانسوز باشد آن من گوشِ خود به دم و بازدم دهم ای دم کجا بازدم کجا؟
-
آه لبخند ... آه اشک
1395,02,04 15:54
خوب من زیبای من حالا به خود بنگر گمان کن عشق شاید هیچ شاید هیچ ... نه عشق، راز تو و من فرقی ندارد عشق عشق آه لبخند آه اشک جای غیر فکر دل در عشق نیست آه بعد از شام تار می رسد صبح بهار انتظاری انتظار تا رسد روز شریف خوبِ یار دوست دارد شب کمی زیبا شود با ماه یا حتی ستاره آه ماه آه تنها آه غمگین آه یک عمر غمین آه زیبا آه...
-
بی صدا باید گریست
1395,02,04 15:49
گاهی از ترس ملامت بی صدا باید گریست گوشه ای تنها به یاد غصه ها باید گریست نیمه شب مهتاب باشد یا نباشد بی گمان در شب تاریک با سوزی دلا باید گریست کنج دنجی در بغل زانو نشاند و اشک ریخت با دل تنگ و نفس های شفا باید گریست خشک دستی در شب هجران نخواهد کرد چشم گریه ات می آید ای دل با سخا باید گریست ای خدا بی شام اشک و خون دل...
-
لیلای شیراز
1395,02,04 15:45
خداوندا خدای شهر شیراز خُنک گردان هوای شهر شیراز نمی دانم چگونه شعر گویم برای رازهای شهر شیراز بگویم از ارم یا از مُعالی و یا از باغ های شهر شیراز؟ سرایم از لسان الغیب حافظ بخوانم شعرهای شهر شیراز؟ بهار و بوی نارنجش چه سازد به دل با آن صفای شهر شیراز؟ و کوی و برزن و دار و درختش چه رعنا نخل های شهر شیراز *** خدایا عاشق...
-
سکوت مرد سخن
1395,02,04 15:39
وقتی که مرد سخن سکوت می کند سکوت می کند سکوت می کند سکوت می کند اما سکوت نشکند او با زبان خود!
-
بی ارزش
1395,02,04 15:38
الهی ابر بی غرش نگردد الهی جامه بی پوشش نگردد اگر یاری به لب گوید که خواهم به قلبش عشق بی ارزش نگردد
-
مرهم
1395,02,04 15:32
گاهی نگاهی درد جانم را شود مرهم نگاهی آهِ راهی را بشوید پس نگاهی پس نگاهی آه من دلتشنه ام باز سیرابم کن از ناب نگاهی
-
تمنّا
1395,02,04 15:30
من خمار خار های آن بیابانم آن بیابانی که پشتش خانه ی امن شماست من تمنّا می کنم ... تا آن که خار آن بیابان بر کف پایم خلد! گونه ام لب تشنه ی سیلی وصل توست کو کجا باشد شرار سهم من از در تو؟ من تمنّا می کنم ... شلاق این غم های تو رقصیدنی در زیر باران و تگرگ ضربه های محکم شلاق وصلت کو کجا جلاد من؟ من تمنّا می کنم ... یا...
-
عشق نفس می زند
1395,02,04 15:10
حالا که عشق نفس می زند نفس حالا که قلب تپش می کند تپش حالا که جان نشود برده ی قفس حالا که هست خدا مُرد نهان خانه ی هوس حالا که عشق، هما گشته پیش ما حالا که سیمرغ نقش توست حالا که سی سفر شدی حالا که با خبر شدی حالا که رونق اهل هنر شدی حالا که عشق شده مهمان سینه ات حالا به بر بکش این عشق خداییت حالا به آغوش بکش این مرغ...
-
تلق تپش تلق
1395,02,04 14:57
تلق تپش تلق تلق تلق تلق صدای این قطار اگر چه می لرزم تلق تلق تلق ولی چه آرامم عزیز خوش نامم ز یاد تو آرام ز مهربانی تو تو راز می دانی تلق تلق تلق چه کرده ای با من اگر چه می رنجی اگر چه گاهی هم به حال جان کاهم دوباره می خندی و شادی و شادم که شاد گردیدم به مهر تو آری چو مرغکی وحشی که بند بُبریدم تلق تلق تلق تو قلب من...
-
رکب خوردم ز تو دیشب
1395,02,04 14:53
رکب خوردم ز تو دیشب تو گفتی بوسه ام آن ساعت موعود نمی خواهد کنی معذور داری ناز لبهایم چه بهتر از لب شب های پیشینت گمان کردم که می خواهی ببوسم لیک میترسی بسوزد باز لب هایم که میترسی بسوزد باز لب هایت ندانستم که می ترسی نسوزاند لبت این خون به دل را مثل آن شب ها و می ترسیدی از این که خدای ما نکرده یخ شده لب های آتش گونِ...
-
بیا گفتگو کنیم
1395,02,04 14:49
بر خیز به دل گذشته را زیر و رو کنیم اشکی ز چشم جاری از جو به جو کنیم من گریه می کنم تو نکن گریه خوب من حالا که ساکتیم بیا گفتگو کنیم وقتی نشسته ایم همینجا به گوشه ای با من بیا در پی خود جستجو کنیم فواره می شود یم چشمان از این فراق حیف است بیا گوهرِ سر در سبو کنیم یک بار دگر دام بخندد ز شکارش ما نیز چو آهو شده، کاری چو...
-
هق هق
1395,02,04 14:40
من با جنون عشق موافق ترم خدا با این جنون محض مطابق ترم خدا دیوانه که چون من نبُود در جهان بگو معنیش که شیدایم و عاشق ترم خدا گل ها، علفِ دشت کنارم بغل بغل یا رب ز چه در دشت شقایق ترم خدا؟ رازی تو بگو من که سر اندر گمم هنوز در مدرسه ی عشق که لایق ترم خدا عالم که پر از ناله می شود شب هجران من ناله می زنم که مفارق ترم...
-
نام آهو
1395,02,04 14:27
آهِ آهو نام آهو را نهاد آهِ او صیّاد را آهی بداد آه، آهو زین نفس کشتی مرا میزند دشت از نفیرت داد، داد تیر صیّاد از چه غوغا می کند از چه زخمش بر تنِ آهو فتاد؟ تا کجا همراه آهو می دوی تا خودِ ابر و خودِ باران و باد؟ هر کس از ما بگذرد او پیش ماست می کشد او را به سر شلّاقِ یاد در مسیر عشق جز از او مپرس کی توان پرسی ز قوم...
-
می توان عاشق نشد ار لاله گفت؟
1395,02,04 14:25
می توان عاشق نشد از لاله گفت می توان از شبنم و از ژاله گفت؟ می توان آرام همچون برکه بود می توان این درد را بی ناله گفت؟ می توان چون سنگ سنگین سینه بود قصه ای هم چون غم آلاله گفت؟ می توان بی عشق تا خورشید رفت یک شبه اسرار یک صد ساله گفت؟ می توان چون حافظ از خوبی سرود از لب و دندان هجده ساله گفت؟
-
راز
1395,02,04 14:22
من به تو راز سپردم تو به من رازی گو عاشق آن دم ام اینک راز دم سازی گو از خودت گو که به رازی ازلی می مانی از فرشته از ستاره دختر نازی گو هان سخن فارسی، اسپانی و لفظ تاتی خواه افرنگی عبری و شبی تازی گو راز شیرین شب و روز من و تو باقی است آخر راز توان گفت؟ تو آغازی گو سر فکندم برِ پایت که کشی دست بر آن نوبت غم برود ز...
-
خانه بر دوش
1395,02,04 14:20
من خرامانم خزانم خانه بر دوشم خدا خسته ام پا در رکابم مست و مدهوشم خدا تا ببینم روی او چشمی شوم گریان کبود تا که راز آسمانی بشنوم گوشم خدا آب آن چشمه زلال است باز باران آمده از لب شیرین او نوشینه می نوشم خدا جامه ی سدری من، من جامه ی مشکین او او مرا می پوشد و من جان او پوشم خدا گوییا بر دیگ آتش بسترم گسترده اند آب بر...
-
گریه مثل نان است
1395,02,04 14:17
آن شب که بی منِ خود ابر می شدی آن شب که از همه افسرده می شدی آن شب که هر چه فشردی دلِ خود تا که نگریی آن شب که شدی ابر شدی چشمه شدی جوی آن شب که زیرِ لب از سنگی من شکوه می شدی از پنجره ی خانه ی دل دیده بودمت پیش از غم تو چنگ به این سینه می زدم ای وای دلم از چه پر از اضطراب و غم ای وای چه آشوب گشته ام ای سوز که سوزان...
-
یا رب بده امانی
1395,02,04 14:08
ای دختر سنتوری جز دل دگر ندانی پیوسته گفته ام این، عشق منی همانی حالا بیا و برخیز یک بار هم نظر کن لیوان خالیم را خالی شو از گمانی این بار هم مرنجان من را که در غم افتی باید گمان نکردن تا کی مرا برانی؟ از فکر دور کردن از خود مرا برون شو این اشتباه باشد، بی عشق، کی بمانی؟ من هر چه بوده باشم، قلب تو ام شرارم بیچاره می...
-
عشق زمینی عشق آسمانی
1395,02,04 14:04
باید که از عشق زمینی گذر کنی آنک توانی بر رخ جانان نظر کنی چشمت ببندی از خس و از خار و از هوس جز در کنار یار خودت کور و کر کنی گردد جهان همچو خسی در برابرش خود را ز غیر عشق دگر بی خبر کنی باید شوی خاک که باران بباردت چون غنچه وا گر بشوی خوش اثر کنی آتش چنان چه بر هیاهوی جنگل نظر کنی باری عجب شراره به خشک و به تر کنی...
-
مهتاب
1395,02,04 14:01
عاشق شبهای مهتابم خدا مهتاب کو ماه گردان دارد امشب آن مهِ نایاب کو؟ تشنگی هایم لبم خشکانده من همچون کویر سوختم ساقی بگو یک جرعه از آن آب کو؟ تشنگانی همچو من در آستان خانه اش ابر و بارانی نمی بینم یکی سیراب کو؟ سروری را این رعیت از همان اوّل نخواست بنده ی شاهم خدا بند کف ارباب کو؟ یا رب این تنها ندارد تاب چون کوهش نما...
-
شراب ما
1395,02,04 13:55
آن شرابی که حرام است شراب ما نیست مستی ما تو چه دانی چه بود پیدا نیست هر که در وهم شود مست مگو مست شده دل مستان جهان چون دل ما شیدا نیست دیگر از خنجرشان هیچ نترسم آری قلب پولادی من شعبده ی پروا نیست آسمان چشم مرا بسته ی دیدار مکن در دلم هر چه بود در سر ما سودا نیست من به دیدار تو مستم تو شرابی یارا با فراق تو خمارم،...
-
قدم ها را شبی تاریک، یک یک در دل شیدا نهادن
1395,02,04 13:53
چه کاری بهتر از بر جام خونینِ لبش لب را نهادن به قلبِ نازک من پا نهادن پا نهادن پا نهادن؟ جهان قدری ندارد گر نباشی ارزشی دیگر ندارد چه کاری بهتر از سر بر سرِ زانوی دل، بر پا نهادن؟ تمامِ شهر گر یارم شوند تنها شدن اقبالِ ما بود گمانم عاقبت او هم نداند جز مرا تنها نهادن اگر چه گفته تا آخر کنارم هست یارم بی قرارم ولی کی...
-
خواب رفته
1395,02,04 13:24
عزیزم بی قرارم خواب رفته خداوندا ز شب مهتاب رفته خدایا خواب شیرینش عطا کن ببین خوابست ز جانم تاب رفته
-
وقتی یکی هستیم ما حکمِ تو ای داور چرا
1395,02,04 13:22
شعرم نمی آید خدا دیگر چرا دیگر چرا ماه از چه با ما بد شده، زهره چرا اختر چرا؟ همراه من دیگر نمی خندد گل سرخ لبش با خنده های مست من بیگانه شد دلبر چرا؟ گر در هیاهویم خمارم وحشیم عیبم نکن من تشنه ام از ما نهان کردی چرا ساغر چرا؟ من در دبستان غمش رقصیده ام با شعر ناب شعر مرا دیگر ندارد باورم باور چرا؟ حرف من و عشق عزیزش...
-
ندارد شهر امثالت عزیزم
1395,02,04 13:17
دلم رحم آمد از حالت عزیزم شکسته گوشه ی بالت عزیزم شبیه جوجه ای یخ کرده ای تو نشو نو مید از آمالت عزیزم عزیزم طاقت اشکت ندارم نشو نومید از اقبالت عزیزم تو را در خلوتت دیدم پریشان دلم رنجانده احوالت عزیزم اگر صد سال از من دور اُفتی بمانم یاد اقوالت عزیزم دل عاشق دلی چون موم نرمست شدم مستغرق چالت عزیزم هنوزم عاشقم رنگم...
-
باز هم دلتنگم
1395,02,04 13:15
باز هم دلتنگم و باز از دو ابرِ آسمانِ رویِ من باران ببارد مثل ابری بی قرار مثل ابرهای پاییزی شبیه آسمان تار شب های بهاری باز هم دلتنگم و این بار می ترسم باز هم می ترسم از درد فراق باز هم همچون کبوتر بال خود وا می کنم تا اشتیاق آه عشق من! دلم تنگ است تا پایان دنیا آه دلتنگم غمینم آه از سرمای این بار زمستان باز من یخ...
-
یاس باغ
1395,02,04 13:10
سبد سبد یاس باغ سبد سبد حرف ناب سبد سبد خاطره برای چشمان تو ژاله ی چشمم بشوی!
-
پر از عشقم
1395,02,04 13:08
پر از عشقم پر از احساس پر از درخواست با پای لرزان چون بید می لرزم