-
دلم بیگ بنگ می خواهد
1398,09,27 23:21
دلم بیگ بنگ می خواهدبه قول فرهیخته تر هامهبانگدلم فریاد مى خواهدآرامش مى جوید در فریادو در فریاد آرامشهر دو با همدلم لذّت مى خواهد با درددرد با لذّتدلم شیدایى مى خواهدو در اوج شیدایى پژمردگىو در چاهِ ویلِ افسردگی، شیداییهر دو با هم دلم رؤیا تمنّا می کند و بیداریدلم بیداریِ سراسر رؤیاو رؤیای همیشه بیدارمی خواهددلم...
-
آشغال و کیمیا
1398,09,27 19:16
آن شب آشغال گریستاز دردِ کثیفىولى خوشحال بودبر سر کوى یار فتادهدیدارگرانِ یارِ مهسیمابه دیدارش مى رفتنددلش مى تپیدلگد مى شددلش مى شکستو تنگ مى شدامّا مى دانستمحبوبشآن قدرها تواناست کهحتّى آشغال را به نظرکیمیا کند
-
دخترک آمده امشب که شوم مست به رؤیاى وصال ...
1398,09,26 01:04
دخترک آمد و لب های مرا بوسه بزد؛ رفت که رفت؛روز و شب هاست خدایا که خیالش بخلد: رفت که رفت؟کی توانم که تمنّا بکنم کاش نمی آمد اوشادی اش مانده و گاهی بُکُشد: رفت که رفت.دخترک آمده امشب که شوم مست به رؤیای وصالکاش این خواب خوشِ دلشده آخر نشود؛ رفت که رفت؟لا اقل کاش نویسد و بگوید که چرا آمد و رفت؛درد حیرانی ما را کَمَکی...
-
یار مناجاتى
1398,09,25 21:46
یار مناجاتى من باز مناجات کن شهر دل آباد و برون جمله خرابات کندست دعا تا به فلک بر که ملک تشنه شدرونق بسیار به خوبان سماوات کنقلب مرا بند بزن با دل دلبند خودبا نفسِ پاک شها باز کرامات کن روح مرا دست بگیر و ببرش تا سماءچشم دلم ناظر روحانى آیات کنناله چنان زن که دلم باز ز غم بشکند اشک مرا فاتح درهاى ملاقات کنآى و شفیع...
-
ألا یا أیها الساقی
1398,09,22 07:12
ألا یا أیها الساقیأدر کأس العراقِمن فراقیبنه جامی سفربر لبکه دیدار تو می چسبددر این پاییز بارانیکه می گرییکه تنهایی
-
عشق عراقی
1398,09,21 20:54
ألا یا أیها الساقیبده جامیسفرکأسیدوباره والهمعشق عراقی !
-
«آنان» که نه، «او»
1398,09,20 02:41
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند«آنان» که نه !«او» دلم از غیره می رهد؟
-
یکى بود یکى نبود
1398,09,20 02:12
یکى بود یکى نبودآن یکى که فهم او کنم نبودمعنى یک که ندانم ز فراقاز چه اعداد شمارم به خیال؟
-
اى نام تو بهترین سرآغاز
1398,09,20 02:02
اى نام تو بهترین سرآغاز دلتنگ شدم، کجایى اى ناز؟
-
نگار پاک من ❤️
1398,09,20 01:44
نگارِ من که به مکتب برفت و خط بنوشتبه ترکِ شهوتِ خویشدفترش سوازند
-
نیاز من به خدایی که مهربان باشد
1398,09,13 14:46
نیاز من به خدایى که مهربان باشدانیس و مونس جان و دل و روان باشدبه نور دل که ببیند مرا و قلبم رابراى سوز جگر نوش شوکران باشدبه آن که حرف دلم را نگفته مى داندبه آن که چون دل من ناب و بیکران باشدهمان که وسعتش از هر چه هست افزون ترخداى قلب و زمین و کهکشان باشدچه مایلم به حبیبی که بخت بگشایدخداى خالق فرش و ستارگان باشد!منم...
-
طاقت ندارم نتوانم به بر کشم ...
1398,09,11 13:44
طاقت ندارم که ببینم فتاده اىدستم کشیده سویت و دستى نداده اىژرف دلت گرچه به سویم نموده میلبر ما کنى پشت به امّید جاده اىدستت به دستان طبیبى که مدّعى استآغوش سوى من نه، به سویش گشاده اىمُشتت شده پُر ز دواهاى آن طبیبکى جان دهد سنگ به انسان مرده اى؟گویى به خود آه عزیزم شفا دهددر چشم تو نیست عزیزت چو باده اى. حتى به پیش...
-
افسردگانِ شیدا ...
1398,09,10 08:56
در روزگار شادى مستى نموده بودم در روزگار غم ها در خود غُنوده بودم امّا تو گفته بودى در این دو روز دنیا افسردگى حرام و بر خود مگرد شیدا عُمر جهان چه کوتاه در چشمِ کهکشانت اى مهربانىِ حق در چشمِ خون فشانت خود را به جاى هر کس هر دم نهاده بودى نانى که خود نخوردى اعطا نموده بودى اى عشق و مهربانى جارى به روزگارت بى تو خزانم...
-
آه از حال دل و شمع و گُل و پروانه
1398,09,10 08:51
آن قدر آن گُلِ دل، نرگس و خودشیفته است که خدایا که سلامش نتوانى بکنى رسم پروانگى ام سوزش و سازش اى دوست نتوانى بپرى یاد کن از پیله ى دیروز اى دل آه از حال دل و شمع و گُل و پروانه آه از پروانه او که پرواز تواند؟ نتواند گیرد این قدر عاشق هست که دعایش بتوانى بکنى معبدى هست خدا در گلستان دلم این دل صد پاره شده صد پروانه...
-
مخور غصّه
1398,08,30 11:52
مخور غصّه اگر بارت فتاده اگر دلبر به تو کامى نداده همین بس آگهى از قلب پاکش که قلبت را براى خود نهاده
-
برو دشتى که دلبر خانه دارد
1398,08,30 11:38
برو دشتى که دلبر خانه دارد به آنجایى که بس دیوانه دارد ندانى گُل کجا چشم انتظارست؟ بسوز از غم که این پروانه دارد
-
برو هجرت نما
1398,08,30 11:11
مگو دیگر سخن جز نام لیلا چه کس فهمد جنون ما خلیلا؟ بمانى روزگارت خوش نگردد برو هجرت نما هجراً جمیلا
-
کون و مکان مى گردد
1398,08,29 00:56
بنگر که زمین به آسمان مى گردد ذرات اتم به گرد آن مى گردد سانتریفیوژِ انرژىِ هسته نگر از بهر خلوص بى امان مى گردد آن کعبه که بشکند که زاید مادر دورش ولىِ عصر و زمان مى گردد خون در بدنم به همت قلب عزیز هر لحظه به شور و هیجان مى گردد زائر که به دیدار حبیبش برود بر محور قبر مهربان مى گردد عاشق که به شوق دیدن یار رود تا آن...
-
درد هجران
1398,08,28 23:03
گویا که بریده گشته نافم به فراق بیرون بکشد ز دست گاهى سر و ساق گاهى بپرد سار ز شیداى جنون امّا بخدا درد فقط هجر عراق
-
ژن خوب : در تنم ژن هاى خوب آدم است
1398,08,28 03:12
در تنم ژن هاى خوبِ آدم است ارثِ دلتنگى و آه و ماتم است دردِ مهجورى و عشق و باغِ گُل همچو آدم سهم ما هم این غم است تا که مِهرِ یار آید در برم جوىِ مژگان جارى و جانم یم است عطر بستان چون وزد عاشق شوم عاشق حوّا که ما را همدم است در وجودم نام هاى حق نهان عَلَّم الأسماء حدیثِ جانم است تا به دنبال پدر گردم به جان بشنوم گوید...
-
فراق والا، صلح جهانى درون
1398,08,22 22:53
فراق او کشى دلتنگ باشى نکوتر کز برش دلسنگ باشى به عالم عشق ورزى تا کُشندت بُود به زانکه مستِ جنگ باشى
-
اسب وحشى، اسب آرام
1398,08,22 22:40
این اسب که مى دود به سر مست منست هر چند که وحشى است پا بست منست بین گلّه ى اسب هاى وحشى سرم آزادى و دربندى شان دست منست
-
شوق مرگ
1398,08,06 23:17
من از تو ناله ها دارم تو از من وجود من فدایت روح و هم تن شکایت دارم از بس مهربانى ندارم چاره جز از شوق مردن
-
ببر از یاد ...
1398,08,04 01:12
بیا ما را مبر از یاد یارا نگار ما بمان زیبا نگارا ببر از یاد هر آنچه خوشت نیست دل ما خوش نما ساقی خدا را
-
شدم آدم
1398,08,04 01:05
سفر کردم تو را یک لحظه دیدم ز باغ چهره ات یک سیب چیدم شدم آدم دوباره ای بهشتم چه دردی بعد از آن وصلت کشیدم
-
رحمی بر پریشانی
1398,08,04 00:38
بسوزانم بسوزانم بسوزان به آن چشمان به آن چشمان به آنان بگریانم بگریانم بگریان که تا مهری بورزی بر پریشان
-
مگو اى شیخ زیرک آتشى نیست
1398,08,04 00:27
مگو اى شیخ زیرک آتشى نیست پس این آتش که در جان منست چیست؟ بسوزاند مرا هر دو جهان را چه سان در خانه ی دل می توان زیست؟
-
روزى خیال
1398,08,04 00:20
اگر باشم کنارش شرم دارم نباشم زجر مى آید کنارم عجب ایام خوبى روزى ماست خیالش را به بستر مى گذارم
-
اشک و جنون
1398,08,04 00:12
دلم بگرفته و طاقت ندارد به یادت روز و شب ها مى شمارد اگر اشک و سرایش ها نباشد جنون آید به جانم پا گذارد
-
همراه
1398,08,04 00:04
خوشا آن کس که همراه تو باشد تو خورشیدش شوى ماه تو باشد خورم غبطه به خاک زیر پایت که رازش گویى و چاه تو باشد
-
پناه
1398,08,03 23:58
پناهم مى شوى یک بار دیگر؟ دوباره مى کشى دستى بر این سر؟ دوباره قصه مى گویى برایم و مى آموزیم اوّل به آخر؟
-
فراق
1398,08,02 22:03
نشد پیشت بمانم مهربانم برایت شعر دلدارى بخوانم نشد هر روز با تو شب نمایم چنین آشفته گردیده جهانم
-
وفا
1398,08,02 22:00
چه خوبست یار ما دارد وفایى جمالى، مهربانى و صفایى نگاهى همتى قلبى پناهى جلالى جاودانى و جلایى
-
خاطرات
1398,08,02 21:57
کنارش خاطراتى خوب دارم خداوندا ببین محبوب دارم دلم آتش گرفته یار من نیست دلى پر خون و پر آشوب دارم
-
بى قرارى
1398,08,02 21:54
من از درد تو مى میرم شب و روز شفا از چشم تو گیرم شب و روز دل من بى قرار از دورى تو ببین این گونه دلگیرم شب و روز
-
بنگر که من بى من شده
1398,07,22 07:41
من مست مست چشم تو تو مست مست قلب من آنک که در قلبم تویى تو تو نگاهم مى کنى من من فدایت مى شوم من در زمین تو آسمان تو تو به قصد جان من جان جان ز تن بیرون شده بنگر که من بى من شده حالا که من بى من شدم حالا که جان بى من شده جان جان فداى دل شده دل دل دگر بى دل شده دنیا ببین آخر شده لب هاى من بین تر شده اشکم ز سر بیرون شده...
-
نوشتى دوستت دارم
1398,07,02 03:47
تصور کرده ام یا ربکه روى برگ هاى این خزان هر شبنوشتى دوستت دارمنوشتى عاشقت هستمتصور کرده ام امشبملائک را صدا کردىو نامم پیششان بردىکه او را دوست مى دارمتصور کرده ام در عرش خود امشببه یاد آن خزانى کهشدم تنهاشدى یارم خداوندا خداونداشدى مولاى من یک بار دیگر اى نصیر منشدى قائم که حال زار من بینىالا اى سیّد ساداتِ من...
-
گفتی که دخترک کیست ... سنتور و ساز او چیست؟
1398,07,01 03:00
تا آسمان چارم معراج رفته بودم بی تاج مانده بودم تا تاج رفته بودم آنجا قیام کرده چشمش پر از ستاره از پاکى وجودش تاراج گشته بودم سنتورِ زیر دستش، گردیده بودم آن شب از بس به روى سر زد آماج گشته بودم گفتى نپرس از کس از مستى وجودش امّا چرا بپرسی از آن که ناله می کرد؟ گفتی که دخترک کیست او آن که ساز می زد؟ یک روز گفته بودی...
-
باربارا
1398,06,23 01:15
باربارا چشم دریاییِ تو، یادِ دریا آورد در لم توفان شد و در آن توفان ها باران را در دو چشمت دیدم و دلت را خواندم راستی پروانه، چون زند بال به شهرم برسد توفانی تو که چون قوی سیاهی و سپیدی دختر! روزگاری که چو گنجشک ز تخم آمده بودی بیرون مادرم نیز به دنیا آمد، چون گنجشک بوی مادر داری دخترِ شب های دیارِ غربت! تو در آن جایی...
-
دخترى گاز گرفت
1398,04,16 06:47
دخترى گاز گرفت پسرى داد کشید دستِ او درد گرفت پیش قاضى رفتند تا که قانون خدا را گوید حُکم از قرآن گفت: هر که از مرز گذشت تو همانسان بگذر از مرزش پسرک گاز تواند گیرد روز داد آمد و باید بزند داد کنون آن دختر گر بگیرد گازش پسرِ قصه ى ما دست او بر دهنش دستِ محکومه چه شیرین دستى! دخترک داد نزد پسرک رفت به صحرا و گریست که...
-
حُکمِ تحریمِ خبر
1398,04,16 06:14
این همه هست خبر تا که خبردار نگردى دلِ من حُکم تحریم خبر داد فقیهِ دلِ من پس از این خواندنِ اخبار و شنیدن تحریم! تا که یک بارِ دگر قاصدک آید و گوید از یار
-
بوییدى و شکستى
1398,04,12 04:04
باید بسوزى اى جان وقتى گلِ لطیفى تنها براى دیدن چیدى براى گلدان بوییدى و شکستى بوسیدى و زمین خورد افسوس از جدایى
-
یا ببر لذّت ز باغ و بوستان و از غزل ...
1397,10,19 04:44
یا ببر لذت ز باغ و بوستان و از غزل یا بکن دل را ز شهر دوستان و از غزل یا سرت بر قلب ما آرام بنشان و بمان یا که هجرت کن ز نقشِ داستان و از غزل یا بیا همراه ما شو در شب تاریکِ دى یا زمستان دور شو از هُرمِ جان و از غزل قافیه گر در ردیف ذوق تو دل مى برد شکر کن همراه با صاحبدلان و از غزل گر دلت همخانه با بیتى نمى گردد شبى...
-
محبوب شدن غایت آمال جهانست
1397,09,15 03:51
محبوب شدن غایتِ آمالِ جهانست وقتى که نگارِ تو به قلبت نگرانست محبوب شدن خون طلبد، دردِ سر آرد تا قلّه رسى خون و عرق مایه ى جانست باید که نبینى خودِ خود تا که ببینى آن رُخ که جمالش بُکُشد زانِ کسانست تا آن که شوى هیچ بَرِ عشق بیرزد عشقى که همه هستى جان و عاشقانست گنجى نشود حاصلِ بى دردى ایّام کى زحمت ما قیمت دیدارِ چو...
-
منفور شدن تلخ ترین دردِ جهانست
1397,09,14 04:45
منفور شدن تلخ ترین دردِ جهانست وقتى که نگارِ تو خودِ پاکىِ جانست دلتنگ شدن لقمه ى هر روزِ کسى شد کاو برده ى بیچاره ى سلطانِ زبانست صد بار بخور غبطه بر آن مهرُخِ آرام بر آن که زبانش چو گُهر دُرّ گرانست فریاد و فغان گاه از این درد و از آن درد لبخند بزن درد مُربّىِ روانست بى درد نزاییده جهان کودکِ پاکى دردست که بالابَرِ...
-
کاش دلت عزیز من، براى من تنگ شود
1397,05,27 03:17
کاش دلت عزیز من براى من تنگ شود کاش که کودک بشوم که دل نشد تنگ مگر براى کودکانِ شهر کاش که آدمِ دلم، دوباره کودک بشود دوباره همچو کودکى گریه کند ناله و فریاد زند نیاز و ناز آورد نگاه کن به قلب من ببین شکسته سنگ من به چشم من نظاره کن نگاه کن نگاه کن کاش دلت براى من تنگ شود چه خوب مى شود اگر دلت براى سنگِ من، تنگ شود...
-
پیامى ده
1397,05,16 14:28
پیامى ده سلامى ده و از مهر دلت جامى و جانى ده قرارِ شام تارى نِه و در زیرِ درخت باغ از مهتاب ماهِ رُخ سنایى ده و کامى ده و بر این بى قرار آن شب قرارى ده و رامم شو دمى آرام این دل ده پیامى ده
-
من از تمام رفیقان گسسته ام آرى
1397,05,16 12:36
من از تمام رفیقان گسسته ام آرى چو شیشه پیش نگاهت شکسته ام آرى دلى که پیش تو افسار اسب آن بستم شده است شرحه و جایى نبسته ام آرى ببین که چشم حسودان و خستىِ نایم چه کرده با دل و جانم! که خسته ام آرى بیا دوباره برایم دعاى طاقت خوان نشان بده که ز بابت نرسته ام آرى سُرایِشم و همه شاعران ز پردیسم و چشمه ات که به عرش تو جسته...
-
پنجه بر پنجه دلدار
1397,05,10 12:12
اى که لیلا نشود پیش تو لیلا اى که شیرین چو به شیرینى لب هاى تو آگه بشود، گونه اش سرخ شود همچو غروب دست امید به بالا ببرم تا جنون بیشتر از عاشقِ لیلا بشود تا که فرهادتر از عاشقِ شیرین گردم و اگر آنسانم ناز کم کن به برم آى و نترس بار دیگر دل به دریا بزن و دامن خود را بکشان در آتش اخگر سینه ى من را ببر و خویشتنِ خویش...
-
آمده بودم بشوم خاک درت لیک نشد
1397,05,10 08:04
آمده بودم بشوم خاک درت لیک نشد آمده بودم که بمانم به برت لیک نشد عزم نمودم نکنم ترک تو و درگه تو یا که شوم نور دو چشمان ترت لیک نشد گفته بدی خدا شناسی به شکست قصدها شکستم و نشد بگردم تبرت، لیک نشد، جان بسپارم به حریم خانه ات، خون به رهت یا که شوم همره خوب پسرت لیک نشد روزی دیدار به سر رسید ای عزیز من؟ ساقی من دور شدم...