آمد و تاراج کرد و من تماشا میکنم || پیش چشمش خویش را افسوس رسوا میکنم!.
در شوکم از چه مرا از خاطراتم کنده است || بیوفایی میکنم یا خویش پیدا میکنم؟
آمده چون طعمه بر کامِ پلنگی در شکار || رفته در آن لحظه و هر لحظه غوغا میکنم
جمله قلبش من شدم باور نمیکردم چنین || در درون قلب او با این جنون جا میکنم
بوسه ها بر کشور جان و تنش آن شب زدم || وه شگفت از آنچه من با مُلک دارا میکنم
(خواب شیرین … آن چه من با مُلک دارا میکنم؟!.)
۲ آبان ۱۴۰۲
ساعت ۱۴:۵۳
تهران، اوشان