شعر سیصد و هجدهم
۱ همهی شهر پریشانِ من مست شدند || وحدتِ عشق عیان است که یکدست شدند
۲
گیسوی دخترکان ریخته بر شانهیشان || دلِ دیوانهی من خانه و کاشانهیشان
۳
پسران اشک به چشم و دلشان میلرزد || چه غریب آن پسرِ خسته که او میترسد
۴
همهی شهر دلش پر هیجان، آتش و شور || بفرستند گُلِ بوسه به این عاشقِ دور
۵
همهی شهر مرا نامِ مرا میخوانند || چه شده فاش شده قصهی دل میدانند؟
۶
همهی شهر شده قاصدکِ خوشخبری || کودکی اشک بریزد که مرا کی ببری؟
۷
همهی شهر شده باغِ گُلِ سُرخ و بهار || در زمستان گُلِ نرگس شده لبهای نگار
۸
در ترافیک چرا دود نمیبینم من؟ || نخل میخندی و خرما ز چه میچینم من؟
۹
این اتوبان دراز از چه شده جنگلِ راز؟ || سقف بر سقف زده طاقِ گُلی دخترِ ناز
۱۰
هر قدم لاله بخندد که نگاهش بکنم || نظری بر رخ زیبای چو ماهش بکنم
۱۱
روی آن پل دو هزار عابر دیوانه نگر || پُلِ گُلهای تر و تازه و شادانه بخر
۱۲
همهی شهر شده فرشِ چمن دشت و دمن || هر قدم یاس نگر سوسنِ ناز و نسترن
۱۳
گُل ساناز لطیفانه صدایم بزند گوشهی باغ || گُلِ مریم چو کبوتر دلِ او آتشِ داغ،
۱۴
برسد بال زنان، سینه گشاید به برم، || گویمش فصل بهار آمده ای روحِ ترم
۱۵
همهی شهر گُل مریم و نرگس گشته || جان گرفتهاست دلِ سادهدل و دلخسته
۱۶
کوچه پس کوچهی خاکی شده یک گوشهی دنج || دل انگوری و تاکی شده یک گوشهی دنج
۱۷
دستها شاخهی زیتون و همه تاج شده || در زمستان همهی شهر پُر از کاج شده
۱۸
این درختان که خزان خسته شد از صحبتشان || آتشی هست درونِ دل و در قامتشان
۱۹
کوهِ یخ بینی و در دل همه آتش دارند || آتش عشق از آن سینهی سینا زایند
۲۰
کهکشان مستِ من و گیسوی پُر چین نگار || کل منظومه شده جادهی تو، … کهنه سوار
۲۱
دستِ پُر نازِ فرشته بنوازد دل من || آه ماندی و شدی همنفسِ منزلِ من
۲۲
آه خورشید به من خنده نمودهاست دلا || که رُخِ ماه تو در حال سجود است دلا
۲۳
ماه لبخند زند گوهر عرش آمده است || گوهری از صدفِ عرش به فرش آمده است
۲۴
آمدی قلب مرا رنگ محبت زده ای || باز هم دل شده تاراجگه و میکدهای
۲۵
آمدی قول و غزل گویم و شیرین گردم || باز هم عاشق و دیوانهی دیرین گردم
۲۶
آمدی کهنهشرابی به لب خود بزنی || آمدی دل ببری جان بدهی دل بکنی
۲۷
آمدی رقص کنی سُرخ شود گونهی من || روحِ من را بکشی در بر و در آخر تن
۲۸
آمدی رنگ شفق شد همه آفاق ببین || دل من ابروی دلداده از آن طاق ببین
۲۹
آمدی بالزنان کفترِ افلاکیِ من || تا نوازش بکنی این بدنِ خاکی من
۳۰
آمدی جمله شوم جان و جهانم گردی || آمدی عطرِ خوشِ روح و روانم گردی
۳۱
آمدی هستی و عالم همه عطرآگین شد || اشک خورشید فروریخته و یَشگین شد
۳۲
غمِ چشمِ تو بر این کوه و جهان سنگین شد || کهکشان از چه تو خندیدی و او غمگین شد؟
۳۳
اشکِ تو مایهی رسوایی آن ننگین شد || نفسِ پاک تو پاشید و جهان رنگین شد
۳۴
صورتی شد لب شیرین نگاری شب تار || روز بارانی ما تا سحرِ وصل ببار
۳۵
صورتی، صورت و لبخندِ پُر از ناز شما || صورتی قامت بارانی و طناز شما
۳۶
صورتی روح لطیف تو که در عشوهگری است || صورتی باغ وجودِ تو که در شیوهگری است
۳۷
صورتی مهر و مه و دشتِ گُل و باغ و سپهر || صورتی چشم تو و عشق تو و قلب چو مهر
۳۸
صورتی شعر من و بالِ مَلَک، چرخ و فلک || صورتی رنگِ خدا پاکترین رنگ شبیه تو گُلَک
۳۹
صورتی ساحل دریا و کویر و دلِ کوه || صورتی اوجِ لطیفی و پر از شور و شکوه
۴۰
صورتی اول و آخر لبت از عشق سرود! || صورتی خنده بکن بر دلِ غمگینِ کبود!
علیرضا یادآر
ساعت ۱۳:۴۷ شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۲