شعر سپید «ریرا، ستارهی قطبی»
شعر سیصد و بیست و ششم . از من ناراحت بودی و خشمگین و دوباره دشنه زدی شاید زخمی بزنم تا آرام شوی خبر نداشتی آن زمان دلم...
غزل «اسب سپید جان»
. شعر سیصد و بیست و پنجم . اسب سپیدِ جان را، جانم سیاه دیده کوه ستبرِ دل را مانندِ کاه دیده کوهی که بر سرش برف در قلبِ...
شعر نو «زجرِ سکوت»
شعر سیصد و بیست و چهارم . تو با سکوتِ خود به منَت زجر دادی و … من با زبانِ خویش به تو نیش میزدم … قاااضی لبش مُجرم...
شعر نو «منم ساقی»
شعر سیصد و بیست و دوم . تمام عمر میگفتم که میآیی شراب ناب میآری شدم نومید از آن لبها نمیآیی نمیآیی؟ و حالا یار...
مثنوی «دلبر تاک تو»
شعر سیصد و بیست و یکم . من که در شهر شما سخت پریشان و خوشم دامن رحمتت ای یارِ غریبان بکشم من نظر باز و نظر پیش شما در...
رباعی رسوای بیپروا
شعر سیصد و بیستم . گفتی که نمیری که بمیرم آوا ای مستترین مست، مِیِ بیپروا گفتم که بمیری و بمیرم، آیا هستی که بمانی و...
تو با گیسوی زیبایت هُنر بودی
شعر سیصد و نوزدهم . تمام وقت هایی که به عشقم مبتلا کردی نظر کردی نظر کردی گمان میکردم از چشمم گذر کردی گذر کردی . تمام...
گیسوی دخترکان
شعر سیصد و هجدهم ۱ همهی شهر پریشانِ من مست شدند || وحدتِ عشق عیان است که یکدست شدند ۲ گیسوی دخترکان ریخته بر...
پای من در پیچک گل های باغ
شعر سیصد و هفدهم ۱ پای من در پیچک گلهای باغ || پای او در دستِ تقدیرِ فراق ۲ دستهامان گاه بر هم میخورد || دردِ من...
آواره ی مولایم
والایی و والایم آواره مولایم دیوانهی آقایم آواره مولایم هو هو بکشم هر دم بنگر که نباشد غم دیوانه شده نایم آواره مولایم...
حال زارم را از این بدتر مکن
۱ حال زارم را از این بدتر مکن در دل صد پاره ام خنجر مکن ۲ این غزل از ضعف جان شد مثنوی کاش باشی و صدایم بشنوی ۳ دیگر آن...
هر چه کنی بکن ولی سقف کسی خراب نه
هر چه کنی بکن ولی سقف کسی خراب نه هر چه دهی بده ولی دسته گلی به آب نه شب همه شب شراب نوش ز باده های ناب نوش خمره ی...
من از تمام خاطرات بیحیا گریختم
نگو به من : « چرا رها نمی کنی؟ » من از تمامِ خاطراتِ بی حیا گریختم خوشا به حالِ خوب تو تویی که گفته ای : « تو را، چو...
همیشه یاد تو بارانی ام کند دانی؟
بیا میان عزیزان عزیز و خوبم باش سپیده ی شب تنهایی ام به عالم باش بیا دو دست خودت گردِ گردنم بنشان شراب و حامی دل در...
بوسه ات گونه ی خونبار مرا دوست نداشت؟
هیچ کس مثل تو اشعار مرا دوست نداشت همچو تو هستی و آثار مرا دوست نداشت آن قدر شعر کنار من بیدل خواندی که دلم رفتن دلدار...
دو چشم آبی بابا کنار بحر نجف
کُوید نوزده الهی بی اثر گردی تو کشته ای پدرم را بی پدر گردی جهان به جور تو تاریک گشته ای خون ریز خدا کند بروی از جهان...
پدرم ...
نامتان باشد به معنایش غلامی بر رضا ذاکر مولا علی ای در پناه مرتضی رفته ای آرام و یاران در فراقت سوختند اشکمان جاری و...
نیستم خوبت ولی ...
نیستم خوبت ولی بی تاب تو هستم علی شب شد و دیوانه ی مهتاب تو هستم علی گر نشد همسایه ات باشم امام انس و جان عاشق دیدارها...
انار خونفشان
سینه خواهم پُر ز اسرار اله * سینه اى پُر نور تر از قرص ماه سینه خواهم بفشرم بر سینه ام تا فرو بنشاند این درد و گناه...
شکر بر عشق
خدایا آفرین بر آفرینش به شب های مَه و عرفان و تابش خدایا شکر بر عشق و محبت وَ بر شیدایی و گاهِ سُرایش
امید وصال
گناهِ من بُود عشق قدیمی؟ که بر جان می وزد هر دم نسیمی صبوری می کنم بر دردِ دوری به امّید وصالی از کریمی
توبه کردم
خدایا توبه کردم، توبه، توبه! ولی دل بشکند هر لحظه توبه خداوندا خودت جانم صفا ده پذیرش از شما از بنده توبه
نمی دانم چه ام
هزاران زخم بر جانش نشاندم دوباره بر دلم یادش نشاندم همه دیوانه خوانندم شب و روز نمی دانم چه ام؟ دردش نشاندم
نبرد عشق
الهی دردِ سرهایت شود خوب الا ای مهربان دیوانه محبوب الهی مهربان تر گردی ای دوست نگردی در نبرد عشق مغلوب
الهی روزگارت خوش بگردد
الا ای آن که بی ما خوش گذشتی برایم حرف تَلخت را نوشتی الهی روزگارت خوش بگردد در آغوشم بگویی در بهشتی
دلم صد شرحه شد
دلم صد شرحه شد خوبش نمایید غمین هر لحظه شد خوبش نمایید نبودیم و نگارم خوشتَرَک شد سرم پُر غُصّه شد خوبش نمایید
طاقت ندارم که نگاهش کند کسى
طاقت ندارم که نگاهش کند کسى چون عاشقان مست صدایش کند کسى مى میرم آن زمان که ببینم به پاى او دیوانه وار ثنایش کند کسى خم...
باغ سپیدار
غُصّه چرا خانه ی دلدار نزدیکست یأس چرا صحبت آن یار نزدیکست رنج بیابان و رقیبان برود صبر کن دیده گشا باغ سپیدار نزدیکست...
بترسیم شود دیر ...
دلم از عشق نشد سیر خدایا توبه چه کنم موسم نخجیر خدایا توبه تو مرا واله و شیدا به جهان آوردى که نگاهى زندم تیر خدایا...
شاهد دربار
کاشکى از منِ بیچاره خبردار شوى باز هم از سرِ خوبى به مَنَت یار شوى کاشکى دور نباشى و بیایى سحرى غربتم بشکنى و عازم...
پرواز سر گیر
بیا در قلب من پرواز سر گیر بیفشان بال و پر رسم دگر گیر شکوه جان من باش و دلم شاد، بگردان و شبی از ما خبر گیر بشو خورشید...
منم آن شراب …
منم آن شرابِ ساقى، چلّه اى، دردِ فراقى، همه شب کشیده داغى و نشسته بر بُراقى دردِ شیرین چشیدیم، جز خوشى نشد، ندیدیم چو،...
بیت الغزلى خواهم شد
من همان خاکم و با آب گِلى خواهم شد خُمره ى دائمىِ اهلِ دلى خواهم شد مهربانى اگرم قسمت هر روز شود بلبلِ خوش سخنِ دشتِ...
من بى چراغ به شهر تو آمدم
من بى چراغ به شهر تو آمدم هر کس چراغ خفته به دل دارد و شوم، همچون نسیم که خاکسترى بَرَد از آتش نهفته بگیرم شراره اى بر...
سنتورِ تو سیمش بریده
گُلم سنتور تو سیمش بریده کسى شیدا تر از عشقت ندیده بیا مضراب را بر فرق من زن ببین خون از سر و قلبم چکیده
قلبم باش تنها
بخوان دشتى که بهتر خوانده از تو؟ بمان در دل که خوشتر مانده از تو؟ بیا سردار قلبم باش تنها چه خوش سرباز و هم فرمانده از...
بیا دشتى بخوانیم نازنینم
بیا دشتى بخوانیم نازنینم کنارِ هم بمانیم نازنینم اگر دنیا نماید بى وفایى غم از دل ها برانیم نازنینم
گاهى دشمنى ها از گمان ...
شعر گاهى حکمت است و بحرِ جود مولوى صد آفرین زیرا سرود: هر کسى از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من لیک گاهى...
آیا تو به یاد منی این کودک بی کس؟
افسوس که در عمر مرا پیر نیامد آن صاحب انفاس و دلِ سیر نیامد آن کس که مریدش بشوم، روح مناجات از قطبِ جهان جانِ جهانگیر...
همان منی
خدایااینکه خوبانت را بخواهی هنرست؟یا چون منی؟همان منیاسپرمگفتی بخوانخواندمتهمینو السلام.
تو، منم !
جگرا تیر به قلبِ تو نباید بزنمدلِ دیوانه ی خود را ز روانت بِکنممنِ شیدا که دلت را ببرم تا به هوابه هوا تا ببرم لرزه...
شوکران غزال وحشى
تویى آن آهوى زیبا، تویى آن غزال وحشى نتوان صید و تماشا، به کمان غزال وحشى منم آن که پا شکسته، به دلش امید بسته تاب و...
آرام بتاب همچو خورشید
آیا نه چنین است زمین جاذبه دارد؟فرقى نکند بینِ سیاهى و سپیدى؟فرقى نکند بین جمادى و نباتىالّا به چگالى؟قانونِ خدا فرق...
نمى گویم «دوستت دارم»
آهدوباره عاشق شدمو به رسمِ عشق هاى لحظه اىِ هر روزدوباره دعا کردمدیگران مى رفتند با دعا و خدا مى مانددیگران در...
چه کسى ثروت چشمان مرا داشت خدا؟
اى خداى مهرباننگرانِ پاکى امنگرانِ کودکىروز اوّل که ز دیدارِ تو آمد بدنمگریه کار من حیرانِ جهان بود و دو چشمانم پاکچه...
دلم بیگ بنگ می خواهد
دلم بیگ بنگ می خواهدبه قول فرهیخته تر هامهبانگدلم فریاد مى خواهدآرامش مى جوید در فریادو در فریاد آرامشهر دو با همدلم...
آشغال و کیمیا
آن شب آشغال گریستاز دردِ کثیفىولى خوشحال بودبر سر کوى یار فتادهدیدارگرانِ یارِ مهسیمابه دیدارش مى رفتنددلش مى تپیدلگد...