-
افسردگانِ شیدا ...
یکشنبه 10 آذرماه سال 1398 08:56
در روزگار شادى مستى نموده بودم در روزگار غم ها در خود غُنوده بودم امّا تو گفته بودى در این دو روز دنیا افسردگى حرام و بر خود مگرد شیدا عُمر جهان چه کوتاه در چشمِ کهکشانت اى مهربانىِ حق در چشمِ خون فشانت خود را به جاى هر کس هر دم نهاده بودى نانى که خود نخوردى اعطا نموده بودى اى عشق و مهربانى جارى به روزگارت بى تو خزانم...
-
آه از حال دل و شمع و گُل و پروانه
یکشنبه 10 آذرماه سال 1398 08:51
آن قدر آن گُلِ دل، نرگس و خودشیفته است که خدایا که سلامش نتوانى بکنى رسم پروانگى ام سوزش و سازش اى دوست نتوانى بپرى یاد کن از پیله ى دیروز اى دل آه از حال دل و شمع و گُل و پروانه آه از پروانه او که پرواز تواند؟ نتواند گیرد این قدر عاشق هست که دعایش بتوانى بکنى معبدى هست خدا در گلستان دلم این دل صد پاره شده صد پروانه...
-
مخور غصّه
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1398 11:52
مخور غصّه اگر بارت فتاده اگر دلبر به تو کامى نداده همین بس آگهى از قلب پاکش که قلبت را براى خود نهاده
-
برو دشتى که دلبر خانه دارد
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1398 11:38
برو دشتى که دلبر خانه دارد به آنجایى که بس دیوانه دارد ندانى گُل کجا چشم انتظارست؟ بسوز از غم که این پروانه دارد
-
برو هجرت نما
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1398 11:11
مگو دیگر سخن جز نام لیلا چه کس فهمد جنون ما خلیلا؟ بمانى روزگارت خوش نگردد برو هجرت نما هجراً جمیلا
-
کون و مکان مى گردد
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1398 00:56
بنگر که زمین به آسمان مى گردد ذرات اتم به گرد آن مى گردد سانتریفیوژِ انرژىِ هسته نگر از بهر خلوص بى امان مى گردد آن کعبه که بشکند که زاید مادر دورش ولىِ عصر و زمان مى گردد خون در بدنم به همت قلب عزیز هر لحظه به شور و هیجان مى گردد زائر که به دیدار حبیبش برود بر محور قبر مهربان مى گردد عاشق که به شوق دیدن یار رود تا آن...
-
درد هجران
سهشنبه 28 آبانماه سال 1398 23:03
گویا که بریده گشته نافم به فراق بیرون بکشد ز دست گاهى سر و ساق گاهى بپرد سار ز شیداى جنون امّا بخدا درد فقط هجر عراق
-
ژن خوب : در تنم ژن هاى خوب آدم است
سهشنبه 28 آبانماه سال 1398 03:12
در تنم ژن هاى خوبِ آدم است ارثِ دلتنگى و آه و ماتم است دردِ مهجورى و عشق و باغِ گُل همچو آدم سهم ما هم این غم است تا که مِهرِ یار آید در برم جوىِ مژگان جارى و جانم یم است عطر بستان چون وزد عاشق شوم عاشق حوّا که ما را همدم است در وجودم نام هاى حق نهان عَلَّم الأسماء حدیثِ جانم است تا به دنبال پدر گردم به جان بشنوم گوید...
-
فراق والا، صلح جهانى درون
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1398 22:53
فراق او کشى دلتنگ باشى نکوتر کز برش دلسنگ باشى به عالم عشق ورزى تا کُشندت بُود به زانکه مستِ جنگ باشى
-
اسب وحشى، اسب آرام
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1398 22:40
این اسب که مى دود به سر مست منست هر چند که وحشى است پا بست منست بین گلّه ى اسب هاى وحشى سرم آزادى و دربندى شان دست منست
-
شوق مرگ
دوشنبه 6 آبانماه سال 1398 23:17
من از تو ناله ها دارم تو از من وجود من فدایت روح و هم تن شکایت دارم از بس مهربانى ندارم چاره جز از شوق مردن
-
ببر از یاد ...
شنبه 4 آبانماه سال 1398 01:12
بیا ما را مبر از یاد یارا نگار ما بمان زیبا نگارا ببر از یاد هر آنچه خوشت نیست دل ما خوش نما ساقی خدا را
-
شدم آدم
شنبه 4 آبانماه سال 1398 01:05
سفر کردم تو را یک لحظه دیدم ز باغ چهره ات یک سیب چیدم شدم آدم دوباره ای بهشتم چه دردی بعد از آن وصلت کشیدم
-
رحمی بر پریشانی
شنبه 4 آبانماه سال 1398 00:38
بسوزانم بسوزانم بسوزان به آن چشمان به آن چشمان به آنان بگریانم بگریانم بگریان که تا مهری بورزی بر پریشان
-
مگو اى شیخ زیرک آتشى نیست
شنبه 4 آبانماه سال 1398 00:27
مگو اى شیخ زیرک آتشى نیست پس این آتش که در جان منست چیست؟ بسوزاند مرا هر دو جهان را چه سان در خانه ی دل می توان زیست؟
-
روزى خیال
شنبه 4 آبانماه سال 1398 00:20
اگر باشم کنارش شرم دارم نباشم زجر مى آید کنارم عجب ایام خوبى روزى ماست خیالش را به بستر مى گذارم
-
اشک و جنون
شنبه 4 آبانماه سال 1398 00:12
دلم بگرفته و طاقت ندارد به یادت روز و شب ها مى شمارد اگر اشک و سرایش ها نباشد جنون آید به جانم پا گذارد
-
همراه
شنبه 4 آبانماه سال 1398 00:04
خوشا آن کس که همراه تو باشد تو خورشیدش شوى ماه تو باشد خورم غبطه به خاک زیر پایت که رازش گویى و چاه تو باشد
-
پناه
جمعه 3 آبانماه سال 1398 23:58
پناهم مى شوى یک بار دیگر؟ دوباره مى کشى دستى بر این سر؟ دوباره قصه مى گویى برایم و مى آموزیم اوّل به آخر؟
-
فراق
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1398 22:03
نشد پیشت بمانم مهربانم برایت شعر دلدارى بخوانم نشد هر روز با تو شب نمایم چنین آشفته گردیده جهانم
-
وفا
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1398 22:00
چه خوبست یار ما دارد وفایى جمالى، مهربانى و صفایى نگاهى همتى قلبى پناهى جلالى جاودانى و جلایى
-
خاطرات
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1398 21:57
کنارش خاطراتى خوب دارم خداوندا ببین محبوب دارم دلم آتش گرفته یار من نیست دلى پر خون و پر آشوب دارم
-
بى قرارى
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1398 21:54
من از درد تو مى میرم شب و روز شفا از چشم تو گیرم شب و روز دل من بى قرار از دورى تو ببین این گونه دلگیرم شب و روز
-
بنگر که من بى من شده
دوشنبه 22 مهرماه سال 1398 07:41
من مست مست چشم تو تو مست مست قلب من آنک که در قلبم تویى تو تو نگاهم مى کنى من من فدایت مى شوم من در زمین تو آسمان تو تو به قصد جان من جان جان ز تن بیرون شده بنگر که من بى من شده حالا که من بى من شدم حالا که جان بى من شده جان جان فداى دل شده دل دل دگر بى دل شده دنیا ببین آخر شده لب هاى من بین تر شده اشکم ز سر بیرون شده...
-
نوشتى دوستت دارم
سهشنبه 2 مهرماه سال 1398 03:47
تصور کرده ام یا ربکه روى برگ هاى این خزان هر شبنوشتى دوستت دارمنوشتى عاشقت هستمتصور کرده ام امشبملائک را صدا کردىو نامم پیششان بردىکه او را دوست مى دارمتصور کرده ام در عرش خود امشببه یاد آن خزانى کهشدم تنهاشدى یارم خداوندا خداونداشدى مولاى من یک بار دیگر اى نصیر منشدى قائم که حال زار من بینىالا اى سیّد ساداتِ من...
-
گفتی که دخترک کیست ... سنتور و ساز او چیست؟
دوشنبه 1 مهرماه سال 1398 03:00
تا آسمان چارم معراج رفته بودم بی تاج مانده بودم تا تاج رفته بودم آنجا قیام کرده چشمش پر از ستاره از پاکى وجودش تاراج گشته بودم سنتورِ زیر دستش، گردیده بودم آن شب از بس به روى سر زد آماج گشته بودم گفتى نپرس از کس از مستى وجودش امّا چرا بپرسی از آن که ناله می کرد؟ گفتی که دخترک کیست او آن که ساز می زد؟ یک روز گفته بودی...
-
باربارا
شنبه 23 شهریورماه سال 1398 01:15
باربارا چشم دریاییِ تو، یادِ دریا آورد در لم توفان شد و در آن توفان ها باران را در دو چشمت دیدم و دلت را خواندم راستی پروانه، چون زند بال به شهرم برسد توفانی تو که چون قوی سیاهی و سپیدی دختر! روزگاری که چو گنجشک ز تخم آمده بودی بیرون مادرم نیز به دنیا آمد، چون گنجشک بوی مادر داری دخترِ شب های دیارِ غربت! تو در آن جایی...
-
دخترى گاز گرفت
یکشنبه 16 تیرماه سال 1398 06:47
دخترى گاز گرفت پسرى داد کشید دستِ او درد گرفت پیش قاضى رفتند تا که قانون خدا را گوید حُکم از قرآن گفت: هر که از مرز گذشت تو همانسان بگذر از مرزش پسرک گاز تواند گیرد روز داد آمد و باید بزند داد کنون آن دختر گر بگیرد گازش پسرِ قصه ى ما دست او بر دهنش دستِ محکومه چه شیرین دستى! دخترک داد نزد پسرک رفت به صحرا و گریست که...
-
حُکمِ تحریمِ خبر
یکشنبه 16 تیرماه سال 1398 06:14
این همه هست خبر تا که خبردار نگردى دلِ من حُکم تحریم خبر داد فقیهِ دلِ من پس از این خواندنِ اخبار و شنیدن تحریم! تا که یک بارِ دگر قاصدک آید و گوید از یار
-
بوییدى و شکستى
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1398 04:04
باید بسوزى اى جان وقتى گلِ لطیفى تنها براى دیدن چیدى براى گلدان بوییدى و شکستى بوسیدى و زمین خورد افسوس از جدایى
-
یا ببر لذّت ز باغ و بوستان و از غزل ...
چهارشنبه 19 دیماه سال 1397 04:44
یا ببر لذت ز باغ و بوستان و از غزل یا بکن دل را ز شهر دوستان و از غزل یا سرت بر قلب ما آرام بنشان و بمان یا که هجرت کن ز نقشِ داستان و از غزل یا بیا همراه ما شو در شب تاریکِ دى یا زمستان دور شو از هُرمِ جان و از غزل قافیه گر در ردیف ذوق تو دل مى برد شکر کن همراه با صاحبدلان و از غزل گر دلت همخانه با بیتى نمى گردد شبى...
-
محبوب شدن غایت آمال جهانست
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1397 03:51
محبوب شدن غایتِ آمالِ جهانست وقتى که نگارِ تو به قلبت نگرانست محبوب شدن خون طلبد، دردِ سر آرد تا قلّه رسى خون و عرق مایه ى جانست باید که نبینى خودِ خود تا که ببینى آن رُخ که جمالش بُکُشد زانِ کسانست تا آن که شوى هیچ بَرِ عشق بیرزد عشقى که همه هستى جان و عاشقانست گنجى نشود حاصلِ بى دردى ایّام کى زحمت ما قیمت دیدارِ چو...
-
منفور شدن تلخ ترین دردِ جهانست
چهارشنبه 14 آذرماه سال 1397 04:45
منفور شدن تلخ ترین دردِ جهانست وقتى که نگارِ تو خودِ پاکىِ جانست دلتنگ شدن لقمه ى هر روزِ کسى شد کاو برده ى بیچاره ى سلطانِ زبانست صد بار بخور غبطه بر آن مهرُخِ آرام بر آن که زبانش چو گُهر دُرّ گرانست فریاد و فغان گاه از این درد و از آن درد لبخند بزن درد مُربّىِ روانست بى درد نزاییده جهان کودکِ پاکى دردست که بالابَرِ...
-
کاش دلت عزیز من، براى من تنگ شود
شنبه 27 مردادماه سال 1397 03:17
کاش دلت عزیز من براى من تنگ شود کاش که کودک بشوم که دل نشد تنگ مگر براى کودکانِ شهر کاش که آدمِ دلم، دوباره کودک بشود دوباره همچو کودکى گریه کند ناله و فریاد زند نیاز و ناز آورد نگاه کن به قلب من ببین شکسته سنگ من به چشم من نظاره کن نگاه کن نگاه کن کاش دلت براى من تنگ شود چه خوب مى شود اگر دلت براى سنگِ من، تنگ شود...
-
پیامى ده
سهشنبه 16 مردادماه سال 1397 14:28
پیامى ده سلامى ده و از مهر دلت جامى و جانى ده قرارِ شام تارى نِه و در زیرِ درخت باغ از مهتاب ماهِ رُخ سنایى ده و کامى ده و بر این بى قرار آن شب قرارى ده و رامم شو دمى آرام این دل ده پیامى ده
-
من از تمام رفیقان گسسته ام آرى
سهشنبه 16 مردادماه سال 1397 12:36
من از تمام رفیقان گسسته ام آرى چو شیشه پیش نگاهت شکسته ام آرى دلى که پیش تو افسار اسب آن بستم شده است شرحه و جایى نبسته ام آرى ببین که چشم حسودان و خستىِ نایم چه کرده با دل و جانم! که خسته ام آرى بیا دوباره برایم دعاى طاقت خوان نشان بده که ز بابت نرسته ام آرى سُرایِشم و همه شاعران ز پردیسم و چشمه ات که به عرش تو جسته...
-
پنجه بر پنجه دلدار
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1397 12:12
اى که لیلا نشود پیش تو لیلا اى که شیرین چو به شیرینى لب هاى تو آگه بشود، گونه اش سرخ شود همچو غروب دست امید به بالا ببرم تا جنون بیشتر از عاشقِ لیلا بشود تا که فرهادتر از عاشقِ شیرین گردم و اگر آنسانم ناز کم کن به برم آى و نترس بار دیگر دل به دریا بزن و دامن خود را بکشان در آتش اخگر سینه ى من را ببر و خویشتنِ خویش...
-
آمده بودم بشوم خاک درت لیک نشد
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1397 08:04
آمده بودم بشوم خاک درت لیک نشد آمده بودم که بمانم به برت لیک نشد عزم نمودم نکنم ترک تو و درگه تو یا که شوم نور دو چشمان ترت لیک نشد گفته بدی خدا شناسی به شکست قصدها شکستم و نشد بگردم تبرت، لیک نشد، جان بسپارم به حریم خانه ات، خون به رهت یا که شوم همره خوب پسرت لیک نشد روزی دیدار به سر رسید ای عزیز من؟ ساقی من دور شدم...
-
من تشنه ى نگاه تو ام
جمعه 5 مردادماه سال 1397 02:56
من تشنه ى نگاه تو ام جام مى دهى بدنام گشته پیش خودم نام مى دهى؟ از دور نور دیده به خارى نمى نهى قدرى به خار چشم خود آرام مى دهى؟ آنى نگار دل که کنى خار همچو گل اى گُل ز گلشنِ نظرت فام مى دهى؟ اى جان ز رنگ ناب الهى جان خود قدرى به لطف بدین شام مى دهى؟ تا آن که شامم بشود صبح آشنا از رنگ قلب خویش به ایام مى دهى؟ حالا که...
-
چاره اى نیست مگر یار، مگر اشک، مگر عشق، مگر مرگ، شبى که سینه سوزد
جمعه 5 مردادماه سال 1397 02:22
چاره اى نیست مگر شِکوه مگر صبر مگر آن که به آغوش بگیرى صنمى، یا بسوزى که نگارت به برت نیست یا بسازى که مجال سفرت نیست و یا اشک بریزى که دل تنگ شده لحظه اى آرام بگیرد آه از لحظه ى بیداد که در بَر بکشى آن که نسوزد و بخندد به تو و آتش جانسوز وجودت به سجودت به شب و اشک و به داغى که نداند چه نمودست با شهرِ درونت آه از لحظه...
-
دلم براى تو پر زد
دوشنبه 25 تیرماه سال 1397 14:10
دلم براى تو پر زد ولى زمین خوردم ببخش اى گل نرگس، ولى! زمین خوردم ولایت تو دو دست مرا بگیرد باز که خار گشتم و پیش گلى زمین خوردم تمام قامت جانم شکست پیش شما ببین نگارِ بهاران دلى زمین خوردم چه افتخار قشنگى که پیشت افتادم و خاک گشتم و آرى، بلى زمین خوردم چه باک آن که شده "یا على" نگهدارش دوباره زنده شدم،...
-
بى صدا مى روى از پیش من اى پروانه
شنبه 19 خردادماه سال 1397 01:33
بى صدا مى روى از پیش من اى پروانه، هر زمانى که شوم بلبل و چون شمع بسوزم به گریبان گُلى کاش یک بار بیایى و بمانى و بدانى چه سُرایم ز چه گویم، شاید اسب آن قلبِ گریزان تو ماند شاید شیهه ى مِهر زند بر دلِ دلتنگ کسى ... آن که عمرى است پریشان شماست
-
جنونِ شهر عاشقان به نام من گره زدى
دوشنبه 7 خردادماه سال 1397 01:56
اى همه آرزوى من، رازِ بگو مگوى تو لب به کجا نهاده ام بر لب قصه گوى تو قصه نگفتى و لبت بسته و در دو راهى ام خنده کنى دلم شود شاد به ماهِ روىِ تو اخم کنى بگویمت باز چه زیبا شده اى آن لب سر بسته شده غنچه ى لاله بوى تو شُکوهِ کم گویى تو به التهابم بکشد خیالِ تو وجود من وَ من به جستجوى تو ببین چه سَرگشته شدم و دهر گردِ...
-
نگینِ خنده هاى تو، کُشت مرا بکش مرا
دوشنبه 7 خردادماه سال 1397 00:51
نگینِ خنده هاى تو، کُشت مرا بکش مرا به چشمه سارِ چشمِ من، بریز آن ستاره ها غزل سرا شدم ببین به رنگِ خوب گونه ات ببخش این غزل نشد، شود غزل، مثل شما چرا به رنگ و خال و خط عزم دلم نموده اى دوباره فصل عاشقى شروع شد؟ دگر چرا؟ چرید دیده و شدى سرخ ز آهوى چران کباب مى شوى و من گرسنه و تو بى وفا، براى آزار دلم نظم به موى داده...
-
صراحى
یکشنبه 6 خردادماه سال 1397 02:36
یک شب پریشان گشتم و یک شب پر از شور و شعف، یک شب به رؤیا دیدمش، یک شب چو تیرى بر هدف عمرى ستاندم از خدا قدرش ندانستم ولى، والاترین ساعات آن طى شد به ایوان نجف گرچه پر از امّیدم و امّید نان دل شده مى ترسد امّا این پسر ماند دوباره ناخلف حالا که دارد آن پدر، رحمى بکن بر این پسر، کى مى توان چون او شدن، ابرِ ادب، کوه شرف؟...
-
اى کفتر وحشى که شدى اهلى خانه
شنبه 25 فروردینماه سال 1397 08:20
اى کفتر وحشى که شدى اهلى خانه نه آب نهادیم براى تو نه دانه بایسته است این پس که به یاد تو کبوتر هم دانه و هم آب گذاریم، ترانه! ما نام تو بنگر چه نهادیم؟ ترانه تا آن که بسازى همه دم ساز و ترانه مشکور منى اى که نشستى به کنارم ایوان من اینک شده از بهر تو لانه ما دام نه بنهاده و هم دانه نداده آزادى تو حکم خدا بود، شهانه...
-
شکر! تنهایى چو ما تنها نشد
چهارشنبه 22 فروردینماه سال 1397 01:23
هیچ عشقى مثل عشق ما نشد قامتى چون قامت ما، تا نشد از چه مى گردى به دنبال دلى تا بیابى و بگویى: ها! نشد آن چه دل با دل نموده سحر نیست سامرى دلداده ى موسى نشد ساحران در کارشان مهرى نبود زین سبب جادویشان والا نشد هر که آتش زد به جان شیطان مخوان صاحبِ ته ریش هم بابا نشد جرمِ شیطان آتشِ ذاتى نبود عاشقِ آن عالى اعلى نشد، آن...
-
من در پى چیز دیگرى آمده ام
دوشنبه 6 فروردینماه سال 1397 23:03
من در پى چیز دیگرى آمده ام در جستنِ ناب خبرى آمده ام دل داده ام از دست، به دست چو تویى تا آن که نهم به پا، سرى آمده ام بنگر به سرم به هاى و هوى و قفسش برپا بنما شور و شرى، آمده ام شیداى جهان کبوتر جانم ماند بو تا که نهى پر به پرى آمده ام لب خشک شد و پا ننهى بر لب خشکى باران بشو یار ما! ، پرى! آمده ام
-
راه گم کرده ام اى دوست
دوشنبه 6 فروردینماه سال 1397 22:57
راه گم کرده ام اى دوست چراغى بفرست دردِ ما نیست چرا؟ درد فراقى بفرست سرد کن هواى دیجور دل و لرزه فکن، بر تن و جان و سپس ساغر داغى بفرست به زمینم نزن اینک به زمین خورده منم دست ما گیر و ببر، یال بُراقى بفرست تشنه ام تشنه ى آرامشِ آن خوبِ طهور ساقیا، دلبرِ ما، ناجى و ساقى بفرست هان طبیبا بنگر غایت بیمارى ما شربتى از لب...
-
در این دوران که شعر از عشق حق گفتن خریدارى ندارد
جمعه 15 دیماه سال 1396 22:35
در این دوران که شعر از عشق حق گفتن خریدارى ندارد ... که دارد لیک بازارى ندارد در این دوران که اهریمن، شهود و شعر و آشوبش، فروزاند به جادوى قوانینِ خداوندى در این دورانِ جنگ و ادعاى صلح و پیمان و شکستِ ارزشِ امضاى انسان ها در این دورانِ جولانِ حقوقِ اصلى انسان و حیوان و هواى پاکِ این گیتى در این دوران که هر کس از...