-
من از تمام رفیقان گسسته ام آرى
سهشنبه 16 مردادماه سال 1397 12:36
من از تمام رفیقان گسسته ام آرى چو شیشه پیش نگاهت شکسته ام آرى دلى که پیش تو افسار اسب آن بستم شده است شرحه و جایى نبسته ام آرى ببین که چشم حسودان و خستىِ نایم چه کرده با دل و جانم! که خسته ام آرى بیا دوباره برایم دعاى طاقت خوان نشان بده که ز بابت نرسته ام آرى سُرایِشم و همه شاعران ز پردیسم و چشمه ات که به عرش تو جسته...
-
پنجه بر پنجه دلدار
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1397 12:12
اى که لیلا نشود پیش تو لیلا اى که شیرین چو به شیرینى لب هاى تو آگه بشود، گونه اش سرخ شود همچو غروب دست امید به بالا ببرم تا جنون بیشتر از عاشقِ لیلا بشود تا که فرهادتر از عاشقِ شیرین گردم و اگر آنسانم ناز کم کن به برم آى و نترس بار دیگر دل به دریا بزن و دامن خود را بکشان در آتش اخگر سینه ى من را ببر و خویشتنِ خویش...
-
آمده بودم بشوم خاک درت لیک نشد
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1397 08:04
آمده بودم بشوم خاک درت لیک نشد آمده بودم که بمانم به برت لیک نشد عزم نمودم نکنم ترک تو و درگه تو یا که شوم نور دو چشمان ترت لیک نشد گفته بدی خدا شناسی به شکست قصدها شکستم و نشد بگردم تبرت، لیک نشد، جان بسپارم به حریم خانه ات، خون به رهت یا که شوم همره خوب پسرت لیک نشد روزی دیدار به سر رسید ای عزیز من؟ ساقی من دور شدم...
-
من تشنه ى نگاه تو ام
جمعه 5 مردادماه سال 1397 02:56
من تشنه ى نگاه تو ام جام مى دهى بدنام گشته پیش خودم نام مى دهى؟ از دور نور دیده به خارى نمى نهى قدرى به خار چشم خود آرام مى دهى؟ آنى نگار دل که کنى خار همچو گل اى گُل ز گلشنِ نظرت فام مى دهى؟ اى جان ز رنگ ناب الهى جان خود قدرى به لطف بدین شام مى دهى؟ تا آن که شامم بشود صبح آشنا از رنگ قلب خویش به ایام مى دهى؟ حالا که...
-
چاره اى نیست مگر یار، مگر اشک، مگر عشق، مگر مرگ، شبى که سینه سوزد
جمعه 5 مردادماه سال 1397 02:22
چاره اى نیست مگر شِکوه مگر صبر مگر آن که به آغوش بگیرى صنمى، یا بسوزى که نگارت به برت نیست یا بسازى که مجال سفرت نیست و یا اشک بریزى که دل تنگ شده لحظه اى آرام بگیرد آه از لحظه ى بیداد که در بَر بکشى آن که نسوزد و بخندد به تو و آتش جانسوز وجودت به سجودت به شب و اشک و به داغى که نداند چه نمودست با شهرِ درونت آه از لحظه...
-
دلم براى تو پر زد
دوشنبه 25 تیرماه سال 1397 14:10
دلم براى تو پر زد ولى زمین خوردم ببخش اى گل نرگس، ولى! زمین خوردم ولایت تو دو دست مرا بگیرد باز که خار گشتم و پیش گلى زمین خوردم تمام قامت جانم شکست پیش شما ببین نگارِ بهاران دلى زمین خوردم چه افتخار قشنگى که پیشت افتادم و خاک گشتم و آرى، بلى زمین خوردم چه باک آن که شده "یا على" نگهدارش دوباره زنده شدم،...
-
بى صدا مى روى از پیش من اى پروانه
شنبه 19 خردادماه سال 1397 01:33
بى صدا مى روى از پیش من اى پروانه، هر زمانى که شوم بلبل و چون شمع بسوزم به گریبان گُلى کاش یک بار بیایى و بمانى و بدانى چه سُرایم ز چه گویم، شاید اسب آن قلبِ گریزان تو ماند شاید شیهه ى مِهر زند بر دلِ دلتنگ کسى ... آن که عمرى است پریشان شماست
-
جنونِ شهر عاشقان به نام من گره زدى
دوشنبه 7 خردادماه سال 1397 01:56
اى همه آرزوى من، رازِ بگو مگوى تو لب به کجا نهاده ام بر لب قصه گوى تو قصه نگفتى و لبت بسته و در دو راهى ام خنده کنى دلم شود شاد به ماهِ روىِ تو اخم کنى بگویمت باز چه زیبا شده اى آن لب سر بسته شده غنچه ى لاله بوى تو شُکوهِ کم گویى تو به التهابم بکشد خیالِ تو وجود من وَ من به جستجوى تو ببین چه سَرگشته شدم و دهر گردِ...
-
نگینِ خنده هاى تو، کُشت مرا بکش مرا
دوشنبه 7 خردادماه سال 1397 00:51
نگینِ خنده هاى تو، کُشت مرا بکش مرا به چشمه سارِ چشمِ من، بریز آن ستاره ها غزل سرا شدم ببین به رنگِ خوب گونه ات ببخش این غزل نشد، شود غزل، مثل شما چرا به رنگ و خال و خط عزم دلم نموده اى دوباره فصل عاشقى شروع شد؟ دگر چرا؟ چرید دیده و شدى سرخ ز آهوى چران کباب مى شوى و من گرسنه و تو بى وفا، براى آزار دلم نظم به موى داده...
-
صراحى
یکشنبه 6 خردادماه سال 1397 02:36
یک شب پریشان گشتم و یک شب پر از شور و شعف، یک شب به رؤیا دیدمش، یک شب چو تیرى بر هدف عمرى ستاندم از خدا قدرش ندانستم ولى، والاترین ساعات آن طى شد به ایوان نجف گرچه پر از امّیدم و امّید نان دل شده مى ترسد امّا این پسر ماند دوباره ناخلف حالا که دارد آن پدر، رحمى بکن بر این پسر، کى مى توان چون او شدن، ابرِ ادب، کوه شرف؟...
-
اى کفتر وحشى که شدى اهلى خانه
شنبه 25 فروردینماه سال 1397 08:20
اى کفتر وحشى که شدى اهلى خانه نه آب نهادیم براى تو نه دانه بایسته است این پس که به یاد تو کبوتر هم دانه و هم آب گذاریم، ترانه! ما نام تو بنگر چه نهادیم؟ ترانه تا آن که بسازى همه دم ساز و ترانه مشکور منى اى که نشستى به کنارم ایوان من اینک شده از بهر تو لانه ما دام نه بنهاده و هم دانه نداده آزادى تو حکم خدا بود، شهانه...
-
شکر! تنهایى چو ما تنها نشد
چهارشنبه 22 فروردینماه سال 1397 01:23
هیچ عشقى مثل عشق ما نشد قامتى چون قامت ما، تا نشد از چه مى گردى به دنبال دلى تا بیابى و بگویى: ها! نشد آن چه دل با دل نموده سحر نیست سامرى دلداده ى موسى نشد ساحران در کارشان مهرى نبود زین سبب جادویشان والا نشد هر که آتش زد به جان شیطان مخوان صاحبِ ته ریش هم بابا نشد جرمِ شیطان آتشِ ذاتى نبود عاشقِ آن عالى اعلى نشد، آن...
-
من در پى چیز دیگرى آمده ام
دوشنبه 6 فروردینماه سال 1397 23:03
من در پى چیز دیگرى آمده ام در جستنِ ناب خبرى آمده ام دل داده ام از دست، به دست چو تویى تا آن که نهم به پا، سرى آمده ام بنگر به سرم به هاى و هوى و قفسش برپا بنما شور و شرى، آمده ام شیداى جهان کبوتر جانم ماند بو تا که نهى پر به پرى آمده ام لب خشک شد و پا ننهى بر لب خشکى باران بشو یار ما! ، پرى! آمده ام
-
راه گم کرده ام اى دوست
دوشنبه 6 فروردینماه سال 1397 22:57
راه گم کرده ام اى دوست چراغى بفرست دردِ ما نیست چرا؟ درد فراقى بفرست سرد کن هواى دیجور دل و لرزه فکن، بر تن و جان و سپس ساغر داغى بفرست به زمینم نزن اینک به زمین خورده منم دست ما گیر و ببر، یال بُراقى بفرست تشنه ام تشنه ى آرامشِ آن خوبِ طهور ساقیا، دلبرِ ما، ناجى و ساقى بفرست هان طبیبا بنگر غایت بیمارى ما شربتى از لب...
-
در این دوران که شعر از عشق حق گفتن خریدارى ندارد
جمعه 15 دیماه سال 1396 22:35
در این دوران که شعر از عشق حق گفتن خریدارى ندارد ... که دارد لیک بازارى ندارد در این دوران که اهریمن، شهود و شعر و آشوبش، فروزاند به جادوى قوانینِ خداوندى در این دورانِ جنگ و ادعاى صلح و پیمان و شکستِ ارزشِ امضاى انسان ها در این دورانِ جولانِ حقوقِ اصلى انسان و حیوان و هواى پاکِ این گیتى در این دوران که هر کس از...
-
بیا عاشق شویم امّا نه از آن عشق هاى پوچ و تو خالى
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1396 01:44
بیا عاشق شویم امشب بیا در یک نگاه امشب و تا پایان هستى ها خدا عاشق شویم امشب بیا عاشق شویم امّا نه از آن عشق هایى که به نفرت مى رسد آخر به ذلت مى کشد تن را به غفلت مى برد دل را و شیطان مست مى خندد به آن ابرِ ستم کاو سایه اندازد، به شهرِ عاشق و معشوق و ریزد ابر خشم آن شب به بامِ خانه ى عاشق به کوى خانه ى معشوقِ عاشق...
-
گذر از دخترک سنتورى ... شب پایان سفر
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1396 01:16
باز امشب به دلم شور و شرارى دارم شور پرواز از این شهر خدا کوى رعناى شما پر خود باز کشم از وسط ساز شما خون خود پاک کنم از آن جا پنجه ى مُرغ دلم را برهانم من از آن تار شما ساز و سنتور شما مانَد و من، پر زنم سار شوم یارِ خدا امشبم مقصد من ماه عروج پر پرواز بگیرم برسم تا آن جا نه فقط دخترک سنتورى گل و گلشیفته و یاسمن و...
-
هیچ شعرى چو غزل کارِ مسیحا نکند
شنبه 14 مردادماه سال 1396 06:23
هیچ شعرى چو غزل کارِ مسیحا نکند بیت اول چه کند اگر که شیدا نکند در دلم گاه گهى سکوت مى کند نگار مرگ افسوس رسد اگر که غوغا نکند گم شدى دوباره در پیچ و خم کوچه ى دل واى بر دل که تو را دوباره پیدا نکند باز هم قصّه ى دلتنگى و شام عاشقى آن چه بیدار کند یار به رؤیا نکند آسمان کاش بفهمد که کویر شد دلم کارِ امروز کند صحبت...
-
دست بردار از این دشمنى دیرینه
شنبه 14 مردادماه سال 1396 06:13
دست بردار از این دشمنى دیرینه برهان خویش از این خود زنى دیرینه خلق ایزد همه شان را به خدا باز سِپُر خود بداند چه کند با منى دیرینه هر که با حنجره و کام خدا را نستود هم ستاید به وجود غنى دیرینه اى که عمریست به فکر نمکى کارى کن بشکن این ظرف نمک بشکنى دیرینه عشق بهتر که به خلوت برسد انجامى بار دیگر تو بمان، ماندنى دیرینه
-
مهربانى
شنبه 14 مردادماه سال 1396 06:10
مهربانى یعنى ... که نبودیم و تو بودى و تو اى خالقِ یکتاى جهان مهربانى یعنى ... آفریدى که محبت بکنى با همه ى هستىِ پر مهر و فروغ مهربانى یعنى ... که زمان و که مکان و کیف و جوهر، همه را آوردى، که محبت بکنند و که عاشق بشوند سرخوش از مهر و فروغت بشوند آنک از غایتِ عشقى دلکش سر فرو پیش تو آرند از آن شیدایى: این همه مهر...
-
الهى که درت بسته نگردد
پنجشنبه 16 دیماه سال 1395 17:50
١ الهى که درت بسته نگردد و این حلقه ز در خسته نگردد ٢ الهى حلقه ها حلقه بمانند الهى عاشقان برده بمانند ٣ کبوترها الهى پر بگیرند در این صحن و سرا ساغر بگیرند ٤ الهى مست جامت خوش بماند الهى که دلش دلکَش بماند ٥ شراب وصلِ تو بادا همیشه و نقش و شکل تو بادا همیشه، ٦ درون سینه ى عشّاق عالم به افلاک و به این آفاقِ عالم ٧...
-
بوى وصل
سهشنبه 16 آذرماه سال 1395 10:33
بوى وصل مهدى صاحب زمان آید همى بعد از آن باران مهر بى کران آید همى چون ببارد، دانه ها سیراب گردند العطش فصل آهنگ سمن در بوستان آید همى خوب ها یک چند پیش از واقعه یک جا رسند عصرِ شیرینى صبر صالحان آید همى بار دیگر معجزاتِ ایزدى پیدا شود آن زمان عیسى مسیح، از آسمان آید همى خضرِ مهدى بار دیگر جام حى بر لب زند حضرتِ الیاس...
-
آه دوباره واژه ها
دوشنبه 24 آبانماه سال 1395 20:15
حاشیه مى زنم به تو حاشیه مى زنى به من کاغذ من رنگ دل و دفتر تو مشک ختن قصّه ى افسوس تو را خوانده ام و فسون کنى هیچ که نه، غصّه خورم بسى ز دل کمى ز تن غصّه ى این دقیقه ها غصّه ى ناسپاسیم بگویمت قصّه ى دورى از نهادِ خویشتن کودک نوپاى دلم گم شده در جهانِ تو بس که غریب مانده او برده ز یادِ جان، وطن مست شده در این دیار...
-
جگر و جان کسان
شنبه 15 آبانماه سال 1395 00:30
بکن اى جان، دل خویش از جگر و جان کسان سر فرو هل ز نظر بر در ایوان کسان این که با یک نظر از قلب تو آرامش برد روزگاریست شده پرتو چشمان کسان عُمر کوتاه به جز مهر چرا سر بکنى و از چه شیرین نکنى ساعت جانان کسان آمدى تا به جهان رنگ خدایى بزنى پس از این نقش تو و نوبت احسان کسان هر چه کردى تو در این محفل شاهانه گذشت که خدا...
-
تبسّم کن که باران، عشق ورزد
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1395 22:28
تبسّم مى کنم برخیز برخیز بچین از روى لب هایم شکوفه تبسّم مى کنم لبخنده کن تا گل بچینم وَ از شاخِ گُلت برگى بگیرم تبسّم کن که مرواریدها از لب بگیرم بزن لبخند شیرین، خنده خوب است جهانم مى شود گلزار شیرین چو تو مثلِ خودت، مثلِ عسل لبخند آرى تبسّم کن که خورشید دهانت بگرداند گُلِ لب هاى زردم بسان شاخه ى خورشید گردان به سوى...
-
بغل بغل هوس گریه دارم امّا حیف
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1395 00:32
بغل بغل هوس گریه دارم امّا حیف که آسمانِ دو چشمم نه ابر دارد و نه ... بادِ مهربان آید که این هوا بشود ساعتى پر از باران و بوىِ خاک و نمِ کوچه ى دلم خیزد عجب که روزىِ اشکم چو دل شده آرى ولى مگر دلِ تنگ و چشمِ همچو کویر کجاى بومِ جهان صورتش توان بستن به جز به روىِ پُر از خواهش و تمنّایم که دشتِ گونه خدایا ببین چه بى آب...
-
نقّاش و سار و طاووس؛ اى مرغ انتظارى
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1395 03:48
نقاش باشى امشب سیمرغ مى کشد باز سى مرغِ پر هیاهو پر راز و ماجراجو با رنگ هاى قلبش با آن سکوت دیرین با سحرِ جان و جادو این بار اشک خُشک است آبى ندارد اینک این بومِ چرمِ آهو سیمرغ مى کشد او سى مرغ پرهیاهو در باغ سبزِ خوش بو گنجشک و جوجه، هُدهُد حتى کلاغ و قُمرى شاهین و باز و کرکس کبک و عقاب و تیهو خفّاش و جغد و اردک لک...
-
دوباره دخترکان مست مى رقصند
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1395 04:36
دوباره دخترکان مست مى رقصند به جام شربت ناب الست مى رقصند دوباره ذکر جمیلٌ جمال مى آید براى شاعر هستى و هست مى رقصند دوباره باغ جنان مى شود سرم آرى دوباره حوریه هاى چست مى رقصند سپاس مى شوم از این شهودِ شاهانه که گرجیان الهه پرست مى رقصند مپرس شیوه پویه دویدن ایشان خدا هلا عربست مى رقصند کسى بسان من اینسان نظر به...
-
تشکر مى کنم
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1395 03:29
من از دیوار و در از خاک و از سنگ تشکر مى کنم حتى ز دلسنگ تشکر مى کنم از نازهایى که اشعار مرا کرده پر آهنگ به رسم شاکرى در دورى تو فرستم بوسه اى با بوم و با رنگ عجب سحرى کند شُکرِ شکرریز ندارم بعد از این حتّى دلى تنگ تشکر مى کنم از آشنایى که پوشانده رخش با آب و با رنگ تشکر مى کنم از عشق شرقى که بردیم و ببرد او نام و هم...
-
تماس بیهوده
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1395 03:03
شکست عزتم از التماس بیهوده و لخت مانده تنم از لباس بیهوده دوباره در دل سنگ تو لاله مى کارم و سوسن و گل شبنم و یاس بیهوده چه حال خوب قشنگى، تمام شد بگذر چه شوق هاى عجیبى هراس بیهوده چه آب ها به دل بى وفاى تو دادم چه گندمى چه امیدى ز داس بیهوده دوباره حامله مى شوى، سرم حجله دوباره فارغِ طفلم، نفاسِ بیهوده هنوز فتنه ام و...
-
مامِ وطن خونین شد
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1395 04:50
باز هم لاله زمین خورد و چمن خونین شد بوى عطر آمد و یاس و یاسمن خونین شد قاصدک یالْ نشینِ نفسِ ستورِ مست که ببین خاک و نگر دشت و دمن خونین شد مادرى ناله کند بر سر بالین یلى: بر رخش خون و دل و تارک من خونین شد آسمان تار شد و روىْ سیاه و پر غبار تا که یک بارِ دگر مامِ وطن خونین شد من ندانم که چرا منتظر شهد وصال راز او...
-
بار دگر سیبم بده
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1395 20:26
حوّاى من برخیز و یک بار دگر سیبم بده پیشم قدم زن بى وفا با دست تر سیبم بده لب را نمانده طاقتى تا حاجتش عنوان کند این بار از قلبم بخوان خود بى خبر سیبم بده یک بار ما را باغبان بیرون به جرم سیب کرد آب از سرِ آدم گذشت هان بى حذر سیبم بده حالا حضر حالا تفرج در چمن حالا که نه آنک که باید کوچ کرد وقت سفر سیبم بده وقتى توانت...
-
زیباى خفته در چمن
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1395 05:29
آهسته نجوا مى کنم با خفته اى در این چمن در این خزان در سایه ى سرد چنارى نیمه عور کاو همچو ابرِ نو بهار باران برگ خشک را بر پیکرش نم نم و بر این شانه هاى بى رمق این شبنم برگ تنش... را مى چکاند بى امان سر روى پاى من وَ خوابى مثلِ چاهِ یوسف کنعان عمیق، امّا غریب و دلنشین... هر چند مژگان سیاهش، روى مهتابش بهار این خزانِ...
-
فردای پریشان
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 20:26
حکمِ سوزاندن بیمار ز بی فرهنگیست باز هم بوسه ی این سنگ به پای لنگیست شِکوه از قصّه ی امروز کنی تا چه شود؟ شهرِ بیچاره ی ما روز به روزش رنگیست مردمان هیچ ز فردای پریشان دانند؟ نقلِ ما شورشِ شیدا کش نام و ننگیست باز انگشت ملامت به نگاهی جاریست شِکوه از چشم سفیدی دو چشمِ تنگیست ای سُرایش بار دیگر به درون خود خیز بنگر...
-
تشنه
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 20:23
شوق پرواز ندارم تو چرا بال مرا می چینی؟ بازی خاکی این مرغ هوا را تو فقط می بینی گرچه آزرده ام ای دوست ز نازک جانیست از چه می گردی و گشتند بیابند به قلبم کینی مسلکم گرچه کمم شیوه ی خوبان جهانی مستست عشق شد کار من و بهتر از این شیوه نشد آئینی زخم قلبم شده طرحی که نشاید که دهندش مرهم یادگاریست ز ایّام جوانی ز غم شیرینی...
-
آرزو کن
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 20:19
آدم خاکی چرا افسرده ای؟ زنده ای امروز و فردا مُرده ای ای گل زیبا بیا نازی بکن از چه از حالا چنین پژمرده ای؟ سروِ رعنا حس شاهی می کنی روزگاری از جهان دل برده ای اشک تو خونین شد حالا گریه کن ای دلا چون جام می خون خورده ای نیزه ها خوردی که خوردی خنده کن آرزو کن آرزو ... آزرده ای؟
-
عاقبت
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 20:16
غیرتت کشت مرا کاش دگر حال مرا دریابی فلک سینه سیه شد چه کنم باز بگردد آبی آسمانم که پر از ابر سیاهست خدایا یاری تا شود روز پر از نور و شب تار شود مهتابی فصلِ دیدار، عزیزان! خفته در خواب خزانی یارب خوابِ شیرین بده تا صحبت و دیدار بود در خوابی دست ِ این دلشده از جامِ می و جان جواهر خالیست در دلم هست ندایی: عاقبت در صدفی...
-
کاغذ تا خورده
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 20:10
درونِ سینه ام عشقی نهانست و اشکی از دو چشمانم روانست اگر پیری تنم را درنوردد چه غم با عشق قلبم نوجوانست سرِ عاشق جواهرتر ز گوهر چنین تاجی نه سرپوش شهانست اگر چون کاغذی تا خورده جانم که بار عاشقی آری گرانست تو می گویی سرایش لاف کم زن و پنداری که او خوبِ جهانست
-
باران در کویر
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 20:05
جای خالی شما پر نشده غصّه نخور دست لرزان دل از دامن دیوانه مبُر کاسه ی تشنگی ات به فرش این کویر نه آسمان را بنگر، خدا خدا! کاسه ی پُر چنگ بر زمین بزن ناخن خود را بشکن تا چکد، خون بچکد ز دست تو بر سر دُر لبِ آن میوه ی نازک دهنم را بنواز شبِ عید است بیا در برم و پسته بخور عشق بی خون به گمانم که سراپا هوس است های قصّابِ...
-
جواب
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 20:02
من منتظرِ چک چک آبم من ملتمس ناب جوابم من برج فرو ریخته ی غم من خارِ خلیده ی خرابم خاکسترِ پاشیده ی تنها آتش زده بر مُهرِ ثوابم من جوجه ی له گشته به پایی ترسیده ی غوغای غرابم من تشنه ی بی آب بیابان سرگشته، پریشان و سرابم شیدای جهانم من و مستم آن مستِ نخورده، بی شرابم شاعر به سرایشش وجودش هیچم، چه شود شوی جوابم
-
ماه
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 19:58
زیباترین زمانِ دعاهای من تویی شیواترین جوابِ چراهای من تویی فریاد برس، تکّه شد از غصّه نای من ای داد خدا، دادِ خداهای من تویی با واژگانِ من سرِ سازش کن ای رفیق میمم تویی هان ألفا های من تویی حالا کجایی چه کنم با دلی حزین؟ پاسخ بده، امیدِ کجاهای من تویی عمری سرایشم، سرایش منِ منست من نقطه ی وفا و وفاهای من تویی
-
هست
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 19:51
شامه ام شماپرست است و شما می دانی سینه ام سینِ الست است و شما می دانی مِی نخوردیم و شب و روز به مستی بگذشت جامِ من نخورده مست است و شما می دانی هستی و آمدن و بودن و باشم مخفی است هر چه داریم ز هست است و شما می دانی ننگ و نامم به سرانجام رسد یا نرسد بی شما جامعه پست است و شما می دانی بارِ دیگر تو نوازش بنما مثلِ نسیم...
-
آتش
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 19:49
چه قشنگست که آغوش گشایی و بفرما بزنی آتشم به سینه گردی و به کف به گوشِ سرما بزنی دست ما اگر چه کوتاه و اگر خانه ی خرما بالاست چه شود روی به بالا و لبت بر لب خرما بزنی آتشت مرا فروسوخت و خاکسترِ من مویه نمود عشوه کن باز بسوزان و مگو چه را به گرما بزنی دل که آیینه ی او دستِ شما مستِ شما هست بدان نقش ها دارد از آن چشم...
-
تابش و سوزش
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 19:46
این جنون را عشق ما نامیده ایم از فراق و دردِ او نالیده ایم جانِ بیمارم گواهِ عشق شد قلبِ خسته در پناهِ عشق شد عاشقی تن پروری را دور کرد شامِ عاشق را شبی دیجور کرد بوسه ای کرد و سپس سیلی بزد نم نمک بارید تا سیلی بزد لحظه ای با خنده ات دل خوش نمود پس چرا آنک تو را خامُش نمود؟ روزها خورشیدِ سوزان تو شد در شبِ تو ماهِ...
-
سودا زده بالا
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 19:28
گویند طبیبان که جنون از سر سوداست مجنون شده ام، عبد زمین خورده ی مولاست از دم تو مپرس بلغم و صفرا ز چه دانم دیوانه شدم از سر سوداست که بالاست هر چند ندارم سرِ سودا و تو دانی من یکّه پرستم و چنین کار چه زیباست رودیم که اسبیم که تازیم چو یوزی وحشت مکن از واژه ، سراینده چه شیداست بالای جهان روی تو بینم مهِ والا رعناتر از...
-
سفر
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 19:20
ای وای خدا باز به معشوقه نمازم سپری شد عشقیست تو دادی و نخواهم که از این درد بری شد من دل نگران زان که نخواهی بنوازی سر و تن را ترسم و سُرایم نکند سهم من از دل گذری شد ما آدمیان پای نهادیم به دنیا که به عشقش، آزاد شویم از دد و از دیو و همین مشقِ پری شد ای داد اگر پشت کنی دست نگیری چو بیفتم آن گاه پناهم بده تا خلق...
-
سروشِ سُرایش
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 19:16
تا خودِ صبح پر از شور و شرم پُر شررم کاش باشی و بمانی و بگیری به برم حضرتِ دوست چنین گفت که قلبم حرمش او چنین گفت و نکو داشت من و چشمِ ترم دل به یکتایی و خشنودی او روشن شد تا رسم بر درِ درگاهِ احد در سفرم من گرفتارِ عدم ها و سیاهی، شبِ تار عاشقِ خوبی پاکم ، دهمش فرقِ سرم انتظاری تو سُرایش ز سروشی بکشی تا خبر دار شوم...
-
دلارام
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 19:13
ناگهان شالوده ی عشقِ تو در جانم نشست خنده کردم تا هُما بر تخت و ایوانم نشست ساغرم پر شد ز دستِ پاک ساقی از طهور پیش از آن ساقیِ دلکش پیشِ چشمانم نشست من نگاهش کردم و او هم نگاهم می نمود شاهدی کردم شبی نوری در ایمانم نشست گوهرِ عشقم چو آمد در چمن یکتا شدم بر زمین زانو فرشته زد و سُلطانم نشست تا به دستِ گرمِ خود دستی به...
-
امکان و مشیت
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 19:10
تا نخواهی که مرا مست کنی مست شدن ممکن نیست تا نگویی به دلم پای بنه هست شدن ممکن نیست در دل غمزده ام روی تو ام آینه ی بیداری بی نگاهِ ازلی واله و یکدست شدن ممکن نیست دستِ ما تا تو نبندی و به عشقت نکشی جانم را دام تا پهن نسازی ز بدن رست شدن ممکن نیست تا نخواهی بزند دست و سرم ظالمِ طالب یارا پیشِ چشم تو خدا بی سر و بی...
-
یاد تو
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 19:07
با یادِ تو تا کی بتوانم خوابید ؟ می لرزم و لرزید ز لرزم آن بید آتش چو بزد عشق مکن بی تابی زیرا که چو خورشید توانی تابید