دانی سه شنبهی بعد دیدار دارم ای دوست؟
یک چای سرد دیگر اینبار دارم ای دوست؟
دانی که یار گفته، آید دگر کنارم
از لحظهی حضورش، اخبار دارم ای دوست
دانی تمامِ او را، در زیر برف آرد
آتش دوباره در دی، اسرار دارم ای دوست
دانی دگر نگویند بافم خیال محضی؟
آه ای خدای عالم، دلدار دارم ای دوست
دیگر نه خواب و رؤیا، باشد وصالِ یارم
ناکام گوید اینبار بیمار دارم ای دوست
بیمار چشم مستم، آن یارِ پاکدستم
گوید به من مهِ من، تیمار دارم ای دوست
گوید به من نگویی، با دیگری نشستم
ای نورِ پاک یزدان، اصرار دارم ای دوست
رو رو به دیگران گو، ناکامِ روزگارم
بد نامیام دگر بس، انکار دارم ای دوست
گفتند یارِ جانت، در بستری دگر بود
گو ای لسان غیبم، اغیار دارم ای دوست؟
گویم نگارِ والا، ای لالِ باغِ بالا
بکری و پاک و دلکش، عطّار دارم ای دوست
عطرت به جام جمشید، رویت چو روی خورشید
فرخنده خو نگاری، هُشیار دارم ای دوست
دانی سه شنبه بعد، میمیرم از وصالت؟
اشک تو را به سینه، بسیار دارم ای دوست؟
دانی تو را بیارند، بر بسترم بگویی:
پاکی، عزیزِ خوبان، غمخوار دارم ای دوست
بر گردنم گذاری لبهای لب نخورده
آری سه شنبه بعد، سردار دارم ای دوست
دانی سه شنبه بعد، عشّاق مستِ مستند؟
چشمِ طلا ببینی، ستّار دارم ای دوست
از خاوران صدایی گوید: ببین نگارت،
بارد چو ابر پاییز، دیّار دارم ای دوست
دیگر کسی نگوید تنهای روزگارم،
زیرا نگارِ مغرب، آن، یار دارم ای دوست
دانی سه شنبه بعد، مُزدم دهد گُلِ یاس؟
زین رو دلِ عزیز و بیدار دارم ای دوست
دانی سه شنبه بعد، اعجازِ شعرِ نابم؟
اورادِ بیشمار و اذکار دارم دوست؟
دانی سه شنبه بعد، خیل فرشته آید؟
در دستِ آن فرشته، آثار دارم ای دوست؟
دانی سه شنبه بعد، لبخند میزنی تو؟
گویی به من حبیبا، اشعار دارم ای دوست؟
دانی سه شنبه بعد، لبها گُشوده داری؟
با لعلِ تو نگارا گفتار دارم ای دوست؟
دانی سه شنبه بعد موبد به خنده گوید:
من نیز در سر خود، پندار دارم ای دوست
آری سه شنبه بعد، ابهام و ذوقم آید
بر سر نباشد امّا، دستار دارم ای دوست
آری سه شنبه بعد، دیگر نترسی ای دوست
گویی به یارِ شیرین، یادآر دارم ای دوست
یادآر یاد یاران، یاد میِ بهاران
سردرد تو مرا کُشت، دیوار دارم ای دوست
علیرضا یادآر