اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟
اشعار علیرضا یادآر -  Poems by Dr. Alireza Yadar

اشعار علیرضا یادآر - Poems by Dr. Alireza Yadar

دینی به جز عشق می‌شناسی؟

شعر ۳۹۲: غزل «آه از فضای آن بغل!.»

عاشق مشو دیگر دگر، طاقت ندارد این جگر

خون آید از ژرفِ دلش، چشمان شود دریای تر


سر در گریبانت ببر چون بازِ خوش‌پروازِ جان

این بار از ترسِ غمش تا کهکشانِ سر بپر


دیگر نباشی آن کسی تا گویدت یاری بسی:

رو تا قدم پیشت زند، لذت ببر نازش بخر؛


گر رفت از پیشت مرو، در تلخی‌اش شیرین بشو

گر گفت سر خواهم همه جان و جگرها را ببر؛


خم شو که مرکب خواسته شب شو که او شب خواسته

امروز با پا رو برش فردا برو با پای سر؛


جام لبش همچون عسل، آه از فضای آن بغل

آغوش او منزل نما «من بعد ضمها لا تفر».


گفتم دگر عاشق مشو دیدی غزل عاشق نمود

گویم به خود ارزد غمش، دلبر بیا بگشوده در


ای شیرِ جنگل غرشی و ای بلبلِ دل خواهشی،

کردید و عالم مست شد، از عشق پاک شیر نر


عشقش عصای موسوی، نور و شفای عیسوی

روزی که تسلیمم شود، باران وزد در هر خبر


عاشق بشو دیوانه شو آن‌جا که عاشق می‌شوند

خونت بپاشان در رهی آن‌جا که دارد خون اثر


۱۳:۳۳ یکشنبه ۷ آبان‌ماه ۱۴۰۲

تهران، اوشان

.